ين داستان كاملا» تخيلي بوده و صرفا» جهت سرگرمي خواننده نوشته شده هست .
سلام ، منو جووون اوف چند وقتيه با خودم كلنجار ميرم كه بنويسم يا ننويسم . منو جووون اوف راستش حيفم اومد كه اين داستانو واستون تعريف نكنم . منو جووون اوف اونم يه خانوادگي . داستان كه ميگم منظورم اين نيست كه واقعيت نداره چون واقعيت يا عدم واقعيت اين موضوع گردن نويسنده هست .اسمم شـهرامـه 17 سالمـه يه دارم 3 سال از من بزرگتره كه اسمش شراره هست و م شـهين يه زن خوشگل و خوش بر و رو 39 ساله و بابام كه واقعا ميگم بچه ها اونو بجاي برادر بزرگه من ميدونن ب بـه تخته جوون مونده 40 سالشـه و اسمش كامرانـه وضعيت مايمونم كه عاليه بابا بزرگم اونقدر مال و منال واسم گذاشته مثل باغ ، ويلا ، ملك كه ديگه حد و حساب نداره .به هر حال اين جريان از سال 1385 موقعي كه سخت درون تلاش بودم که تا راهي واسه ورود بـه دانشگاه پيدا كنم شروع شد ، دير وقت بود از مـهموني بر ميگشتم كه اصلا خوشم نميومد برم ، ولي بـه اجبار پدر و مادرم رفتم خسته و كوفته بعد از كمي صحبت درون مورد نحوه برگزاري مـهموني و كيفيت اون بحث كرديم و خستگي درون كرديم و آماده يه خواب درست و حسابي شديم چون فردا جمعه بود و همگي خونـه ميمونديم و استراحت ميكرديم . رفتم توي اتاق خوابم و لباسمو عوض كردم و رفتم روي تخت خوابم كه بخوابم ، راستش نيم ساعتي خودمو چپ و راست كردم ولي بيخوابي مثل هميشـه كه دلهره و دلشوره كنكور بود ول كنم نبود اين اواخر چون توي درس خوندن خيلي بـه خودم فشار آورده بودم و همش تو فكر اين بودم كه قبول ميشم يا نـه اين بي خوابي گريبان گيرم شده بود .از تخت پايين اومدم و رفتم پاي كامپيوتر و سيستمو روشن كردم و كانكتو برقرار كردم و چرخي توي آيديهاي ياهو مسنجر زدمو كمي هم سايتهاي ايراني روگشتم که تا شايد خستگي سراغم بياد و خوابم ببره ولي نشد كه نشد . بلند شدم سيستمو خاموش كردم و خيلي آروم از اتاقم بيرون رفتم كه سر و صدا ايجاد نكنم که تا ديگران رو بيخواب نكنم و رفتم دستشويي توي مسير دستشويي كه رفتم سر و صدايي از اتاق شراره شنيدم مثل اينكه كسي خواب بد ببينـه و توي خواب ناله كنـه ولي بي توجه رد شدم و رفتم دستشويي و رفع حاجت كردم وقتي برگشتم بـه سمت اتاقم اين صداها شديدتر شده بود حقيقتا ترسيدم توي خواب بلايي سرش بياد اين بود كه تصميم گرفتم برم و اونو خيلي آروم بيدار كنم يا حداقل كمي تكونش بدم که تا بلكه از اين حالت درون بياد درب اتاقش چفت نشده بود بلكه روي هم گذاشته بود آروم درون رو بـه سمت داخل هل دادم … خداي من چي ميديدم ، غير قابل باور … اصلا شوكه شدم انگار برق 220 ولت بهم وصل كردن توي اون تاريكي چشمام بهم دروغ نميگفتن آره يه نفر وسط پاهاي شراره بود و داشت حسابي از خجالت كوسش درون مي اومد و ناله هاي شراره واسه بدخوابي و اينجور چيزا نبوده بلكه از روي لذت بود توي همين افكار بودم كه اون مرد سرشو آورد بالا انگار كوهي روي سرم خراب شده بود پدرمو ديدم كه وسط پاي ش با لذت تموم داشتن با هم حال ميكردن . شراره از بابا خواهش ميكرد كه كيرشو بكنـه توي كوسش ولي بابا بهش ميگفت تو هنوز ي نميشـه بايد فعلا از كون باهات حال كنم . سرم گيج رفت زانوهام داشت سست ميشد ديگه توانايي سرپا ايستادنو نداشتم ضعف عجيبي تموم بدنمو فرا گرفت و ………..
وقتي بهوش اومدم ديدم تو اتاق بابا اينا هستم و م بالاي سرم نگرانـه و دائما قربون صدقم ميره ، نميدونستم چه اتفاقي افتاه اومدم بلند بشم كه م نذاشت و گفت چيزي نيست كمي سرگيجه داشتي استراحت كن که تا حالت بهتر بشـه ، گفتم من چيزيو ديدم كه ……. نذاشت ادامـه بدم گفت همـه چيزو ميدونم حالت كه بهتر شد خودم از خجالت پسرم درون ميام ، نميدونم منظورش چي بود ولي خيلي با تنازي اين جمله رو ادا كرد
از قيافش ميباريد خيلي احساس بدي بهم دست داد چرا اينا اينجورين خدايا چي شده ….. نيم ساعت از اين جريان گذشت يه صداهايي رو از توي حال ميشنديم مثل اينكه چند نفر با هم جر و بحث ميكردند ، با هر جون كندني بود خودمو بـه پشت درب اتاق رسوندم و از لاي درون بيرونو نگاه كردم روي مبلي كه روبروي اتاق بود بابا نشسته بود و م هم روي پاهاش نشسته بود و با موهاي بابا بازي ميكرد و پشت بـه اتاق م نشسته بود و ميگفت مرد حسابي مگه نگفتم سكستونو بذارين واسه دم دماي صبح كه همـه مست خوابن ، تازه تو سر شبي دو بار منو كردي چه كمري داري كه بازم رفتي سراغ م ؟ كه بابا يهو گفت خانم من نرفتم سراغش شراره جون اومد گفت که تا نياي نميخوابم بهش گفتم من دوبار با ت حال كردم گفت که تا منو ارضا نكني نميزارم بخوابي منم مجبور شدم برم سراغش چه ميدونستم شـهرام خواب نيست تازه همش بهش ميگفتم آخ و اوختو كم كن ولي گوش نميكرد كه يهو شراره پريد وسط حرفش و گفت الان 4 روزه كه منو ارضا نكرده بود شما هم كه گفتي چون ديگه بابا منو ارضا ميكنـه باهات كار ندارم بعد تكليف من چي بود خوب منم داشتم بـه اوج لذت ميرسيدم واسه همين هيچي حاليم نميشد … يدفعه گفت خوب حالا لطف كنيد يكي از شما هم بيايد اين افتضاحي كه ببار آوردين رو جمعش كنـه ، بابا يه نگاهي بـه شراره كرد شراره هم و بابا رو يه نگاهي كرد و گفت چرا منو نگاه ميكنيد خوب خيلي بهم فشار اومده بود نميتونستم اونـهمـه لذتو تو خودم خفه كنم بابا هم خيلي قشنگتر از هميشـه كوسمو واسم ميخورد … خيلي خوب باشـه حالا كه همـه تقصيرها گردن منـه باشـه من حاضرم ولي اگه زير بار نرفت و سر و صدا كرد چي ؟ اونوقت بيشتر گندش درون مياد . گفت مثل همون دفعه اول كه دل منو بردي با وجودي كه يه زن بودم عاشقت شدم همون كار رو هم با شـهرام بكن تو كه بلدي مارمولك ……….. آروم درو رو هم گذاشتم و برگشتم توي تخت خواب و رفتم تو فكر كه خدايا اينا همش خوابو خياله يا واقعيته ، اينجا توي اين خونـه چه اتفاقي داره مي افته چي شده هر كي بـه هركيه روابط پدر و فرزندي با زناشويي جاشون عوض شده ، خدايا چه ميبينم و چه ميشنوم راستش يه جورايي ته دلم خوشحال بودم كه با م قراره سكس كنم که تا دلمو بدست بيارن اونم ي كه که تا حالا جز بابام كسي اونو تو آغوش نكشيده و تمومـه جووناي محل آرزوي اينو دارن كه بـه وصالش دست پيدا كنن . اما و ترجيح ميدادم ديگه خوب يا بد بودن عمل اونا از ذهنم كنار رفته بود شيطان كار خودش رو خوب بلد بود واسه همين با يه طناب پوسيده كه دور گردن من انداخت راحت منو بـه سمت خودش كشوند . تازه دم درون آوردمو خوب و بد هم ميكردم كه نـه اگه اينيكي باشـه و اون يكي نباشـه بهتره . آره توي همين افكار بودم كه م از درب اتاق اومد داخل و با سلام كردن اومد كنارم روي تخت نشست يه تاپ صورتي با يه شلوارك چسبون پوشيده بود نـه سوتين و نـه نپوشيده بود معلوم بود و آماده واسه كون دادنـه . با توجه بـه اينكه ميدونستم واسه چي اومده پيشم ، بوي تنش منو وسوسه ميكرد هنوز جواب سلامشو نداده بودم و بر و بر داشتم نگاش ميكردم كه بـه آرومي گفت داداشيه من باهام قهره ولي لازمـه اينو بدوني كه من سكسمو اول با تو شروع كردم بدون اينكه متوجه بشي چون هيچ كسي رو بـه اندازه تو دوست نداشتم و ندارم و نخواهم داشت . ميخواي بهت ثابت كنم ، كه من گفتم چطوري ميخواي ثابت كني ، گفت اولا ت يه كمي بـه سمت راست وقتي بلندش كني كج ميشـه و دوم اينكه روي بيضي سمت چپت يه خال سياه بزرگه ، گفتم تو اينا رو از كجا ميدوني گفت يك سال پيش علاقم بهت شديد شد که تا سر حد مرگ تو رو دوست داشتم ولي نميدونستم چه جوري اينو بهت بگم آخه تموم فكر و ذكرت درس و مشقت بود و هيچ علاقه اي بـه داشتن دوست از خودت بروز نميدادي واسه همين تصميم گرفتم شبها بيام سراغت و باهات حال كنم . خلاصه بعد از چند بار كه باهات اينكارو ميكردم يه شب موقع انجام اينكار منو ديد و از اون بـه بعد ديگه …….. گفتم ديگه چي كه گفت بعدا همـه چيز رو واست تعريف ميكنم اگه بهم اجازه بدي ميخوام الان همـه چيزو تلافي كنم و بعد از اينـهمـه مدت بـه عشقم برسم و منتظر اجازه من نموند و لباشو قفل كرد روي لبام ، ديگه هيچي نفهميدم كيرم مثل يه شمشير سيخ شد و از ارتفاع سرم هم بالاتر رفته بود ، منم با لبام جوابشو دادم و دستم سر خورد و رفت زير تاپش و سينـه هاشو گرفتم و مالوندم و اونو كشيدم روي خودم و حدود 10 دقيقه فقط لباشو خوردمو سينـه هاشو مالوندم با لبام آروم تموم نقاط صورتشو بوسيدم باتماسهاي كوتاه لبم با پوستش داشت ديوونـه ميشد زياد فيلمـهاي نيمـه نگاه ميكرد عليرغم اينكه اهل درس و مشق بودم ولي با دوستام كه تنـها ميشديم اجازه نميدادم فيلم سوپر نگاه كنن چون ازوحشي بازي كه موقع كردن نشون ميداد بدم ميومد آخه زن از جنس ظريفه و بايد خيلي ظريف باهاش حال كرد باديدن فيلمـهاي نيمـه اونم از نوع داستانيش طعم يه حال خوب و ظريف رو ميچشيديم . خلاصه با تماسهاي ظريف و آروم لبام با پوست صورت و گردنش و با زدن نوك زبون بروي نوك سينـه هاش و ليسيدن دور نوك سينـه هاش حسابي حشرشو بالا بردم که تا حدي كه مثل ديوونـه ها افتاد بجون لباسام و تموم پاره پورشون كرد و از تنم درشون آورد حتي شرتمو هم از پاهام تو يه چشم بـه هم زدن كشيد بيرون از شدت لباش خشك شده بود از خودم بدتر اون بود كه ديگه حتي چشماشو هم نميتونست كامل باز كنـه هر دومون حشري شده بوديم بـه آرومي و تنازي خاصي تاپشو درآوردم و با دندونام شلواركشو كشيدم پايين البته با كمك دستاي خودش چون خيلي كم طاقت شده بود . خدايا چي ميديدم مثل يه تيكه جواهر ميدرخشيد مثل بلورصاف و تميز وسط پاهاي خوشگلش خودنمايي ميكردكوس بـه اين خوشگلي تو تموم فيلمـهايي كه که تا حالا ديده بودم بـه چشمم نخورده بود آروم با نوك بيني روي كوسش ماليدم و با لبام از كوسشگرفتم كه با صدايي كه انگار از ته چاه ميومد بـه آرومي ناله كرد تو همين حين بـه آرومي زبونمو بكار گرفتم و روي كوسشو خيلي نرم ليسيدم و بوييدمش عجب نرم بود و خوشبو با دو انگشتم چاك زيباي كوسشو از هم باز كردم و توشو واسه اولين بار تو زندگيم كه از نزديك كوس ميديدم نگاه كردم صورتي خوشرنگ ولي كاملا ليز و خيس بود آروم اون داخلو ليس زدم ، فرصتو ازم گرفت و سريع بصورت 69 شد و كيرمو كه از شدت لذت بـه سر حد انفجار رسيده بود توي دهانش برد و اونو بلعيد باورم نميشد چقدر استادانـه اينكارو كرد احساس كردم كيرم وارد يه كوس شده نـه دهان … احساس كردم توي دهانش خبري از دندان نبود و كيرم بين چند که تا تيكه گوشت گرم و نرم عقب و جلو ميشد اونقدر اون تو كيرمو چرخوند و مكيد كه اختيارمو كاملا از دست داده بودم که تا اومدم بـه خودم بجنبم آبم با شدت فوران زد توي دهانش ، اومدم معذرت بخوام كه ديدم تازه مك زدناش شروع شده و با تمام قدرتش كيرمو مك ميزنـه که تا آخرين قطرشو خورد و بعد مثل جنازه افتادم بـه كناري يه مرتبه بـه خودم اومدم و برگشتم سمتش ديدم داره با كوسش ور ميره منم سريع رفتم وسط پاهاي خوش تراشش كه از شيشـه هم ظريفتر بودن و به آرومي با زبونم با كوسش ور ميرفتم و شو با نوك لبام ميمكيدم و ليس ميزدم بعداز چند بار كه اينكار رو كردم جيغي كشيد و با گفتن واييييييييييي جون بدنش بـه رعشـه افتاد و بيحال شد..

يلي آروم بـه يه كنار از تخت خزيدم و در عبور آني زمان بـه وقايع اتفاق افتاده فكر كردم ، چرا – براي چي – چور و چي شد و …… و خيلي از سئوالات ديگه كه همگي توي يك آني از زمان توي مغزم رد شد اما همـه رو بـه كناري ريختم و به لذتي كه بودم تازه با چه كسي اين لذتو بودم زيبا و خوش اندام و م ، ساعت از 3 بامداد هم گذشته بود ، آره بهترين لحظه عمرم بود باورم نميشد كه الان و بي حال كنار من روي تخت دراز كشيده بـه آرومي با نوك انگشتان دستم از زير گردن که تا نوك سينـه هاي بلوريش كشيدم چقدر اين پوست نرم بود لبانمو روي لبانش گذاشتم ، چشماش كه بسته بود خيلي آهسته و با تنازي و لوندي خاص خودش كه همـه رومقهور خودش ميكرد باز كرد و آهسته درون گوشش بهش گفتمشراره خيلي ممنونم بـه اندازه تموم دنيا دوست دارم ، اونم درون جوابم گفت منم همينطور ولي شـهرام …… گفتم چيه عزيزم حرفتو بزن ، گفت شـهرام چرا اينقدر دير بـه احساس همديگه پي برديم احساس من نسبت بـه تو ، نسبت بـه من يا حتي بابا نسبت بـه من . درون صورتيكه ميتونستيم خيلي زودتر از اينـها از سكس با هم لذت ببريم چرا اجازه بديم غريبه ها از ما استفاده كنند كه من پ وسط حرفش و گفت راستي اينـهمـه اتفاقات از كي شروع شد ؟ گفت فردا بعد از ظهر بابا و دعوتن خونـه يكي از همكاراي بابا يه سكس پارتي توپه البته واسم از اين سكس پارتيها كه ميرن وقتي برميگرده تعريف ميكنـه كه چه اتفاقاتي اون تو افتاده . وقتيكه رفتن ميشينم و همـه چيو واست تعريف ميكنم ولي ايندفعه بايستي داداشيه خوشكلمو دوماد كنم خودمم عروس بشم باشـه ؟ منم قبول كردم نميدونستم منظورش چيه . از اتاقم ميخواست بيرون بره كه دستشو گرفتم و گفتم راجع بـه سكسمون بـه بابا اينا هم ميگي گفت اي بابا اونا خودشون منو فرستادند بيام که تا بلكه دلتو بدست بيارم گفتمش ميدونم قبل از اينكه بياي از لاي درون همـه چيزو شنيدم ولي منظورم اينـه كه بگو با هم سكس نكرديم چون خجالت ميكشم ، شراره گفت خودش لاي درون بود تو حواست نبودولي من ديدمش كه خوشحال و خندون از پيروزيشون از لاي درون رفت توي حال كنار بابا نشست . بيخيال الان كه برم مياد پيشت اگه دوست داشتي ميتوني باهاش سكس كني از خداشـه آخه همون شبي كه مچ منو گرفت كه داشتم كيرتو توي خواب ليس ميزدم كيرتو ديد و گفت با اينكه يه پسر بچه هست ولي که تا سال ديگه از كير باباش بزرگتر ميشـه كاش براي يكبار اونو توي تن و بدنم حس ميكردم و شراره از اتاق بيرون رفت چيزي نگذشت كه اومد خودمو زدم بـه خواب اومد بالاي سرم و با موهام بازي ميكردو همش قربون صدقم ميرفت با حرفهايي كه از شراره شنيدم راجع بـه ديگه با ديد ديگري بهش نگاه ميكردم راستش دستش كه بهم خورد كيرم بلند شد و تموم وجودمو فرا گرفت . اونقدر با موهام و لاله گوشمو و دور گردنم بازي كرد كه ديگه نتونستم خودمو نگهدارم و وانمود كردم كه دارم از خواب بيدار ميشم يه مرتبه گفت خدا مرگم بده بچمو از خواب بيدار كردم و منگفتم عيبي نداره که تا تو كنارم هستي آرامش دارم خواب واسه چي ؟ گفت منظورت اينـه كه من كنارت بخوابم ؟ گفتم آره مثل بچگي هام ميخوام توي بغلت بخوابم ، گفت الهي قربون پسر گلم برم چشم ميام پيشت ميخوابم و اينو گفت و اومد زير پتو كنارم خوابيد . گفتم درون اتاق باز مونده نمي بنديش چراغ روهم لطفا خاموش كن که تا راحت بخوابيم . هم بلند شد رفت درون و بست و چراغ رو هم خاموش كرد اما اومدنش زير پتو كمي طول كشيد ولي بلاخره اومد ، خيلي ميترسيدم ولي حرفهاي شراره مدام توي ذهنم تداعي پيدا ميكرد و اين باعث ميشد که تا جراتم بيشتر بشـه آروم خودمو بهش نزديك كردم ، خداي من بدنم وقتي بـه بدنش خورد ديدم شده و اومده زير پتو توي همين افكار بودم كه بـه پهلو غلطيد و منو سفت توي بغلش گرفت و گفت شـهرام گلم ميخواي با همين لباسها بخوابي ، گفتم بعد چكار كنم گفت خودم واسه عزيز دلم درشون ميارم و منتظر جواب من نمود و شروع كرداول زير پيراهنمو بعد هم شلواركمو درون اورد فقط م پام مونده بود كه ديدم دستش رفت سمت كش م آروم دستشو گرفتم گفتم چيكار ميكني چرا مو ميخواي درون بياري ؟ گفت وقتي داشتم از اتاقت بيرون ميرفتم بهت گفتم كه از خجالتت درون ميام درسته ؟ گفتم خوب كه چي ؟ گفت باباجونت كه شراره رو كرد تو هم بايد و بكني ، ببين شـهرام الان مدتيه آرزوي كيرت بدلم مونده از زماني كه شراره رو ديدم اون كير سفيد و خوش تراشتو ليس ميزد بهش حسوديم شد تازه الان هم كه اومد تو اتاقت ديدم كه با چه حرص و ولعي اونو خورد خوب منم حقي دارم تازه تو از توي شكم من بيرون اومده دوست دارم كيرتو بذاري توي همون جايي كه ازش اومدي بيرون و سريع بدون مقدمـه رفت زير پتو و كيرمو از م بيرون كشيد و شروع كردبه ليسيدن ومكيدن سر كيرم خدايا چه ميديدم ، پتور رو از روش كنار زدم و با حيرت و لذت وصف نشدني ساك زدن و نگاه ميكردم احساس كردم تموم خوشيهاي دنيا الان توي كير من هستند دهان از كوره هم داغتر بود آب دهانش گرم و سفت بود و فضايي آكنده از رو واسه سر كير من اون تو درست كرده بود . چون قبلا آبم اومده بود مطمئن بودم كه حالا حالاها آبم نمياد و مصمم شدم بيشترين لذتو از ساك زدن و حال كردن با رو ببرم ، آروم دستمو بردم روي سينـه هاش و با سينـه هاش شروع كردم بـه نرمي بازي كردن بايد اين حقيقتو قبول ميكردم كه از فرصت پيش اومده بايد كمال استفاده رو برد نبايستي غفلت كرد دو لعبت ناز و خوشكل توي اين خونـه تمام هم و غمشون اين بود كه از جوونيه من حداكثر استفاده رو ببرن و من هم از تن و بدن و حرارت اونا كمال استفاده رو ببرم واسه همين بيكار ننشستم و فوري سر و ته شده و رفتم که تا اينكه چشممو بـه جمال مكان خروج خودم هنگام تولد روشن كنم .خداي من چقدر زيبا بود دور و برش رو لبه هاي گوشتي قهوه اي رنگ گرفته بود و خيلي هم پف كرده بود و چند قطره آب بي رنگ هم از اون بيرون زده بود با انگشتم روي اون آب كشيدم و اونو بو كردم ، با بوييدنش م که تا جنون بالا رفت چه بوي خوشي ميداد و كمي هم لزج بود انگشتمو وارد دهانم كردم و ديگه لذتمو بـه اوج خودش رسوندم بقدري خوشمزه بود كه ديدم حيفه حروم بشـه با زبونم تموم اون آب رو از دور كوسش ليس زدم و زبونمو وارد كوس كردم كه باعث شد خيلي آروم ناله كنـه واييييييييييييييييييييي قربون پسر خوشگلم برم كه ميدونـه ش از چي خوشش مياد بخور همش مال توئه ديگه نميذارم كسي جز پسرم اون كوس تپل رو بليسه همش مال خودته بخور گلمي عزيزمي آخخخخخخخخ ديونم كردي ، اين كلماتي بود كه م موقع خوردن كوسش توسط من دائما تكرار ميكرد . بعد از كلي ساك زدن براي همديگه م گفت شـهرام جون نميخواي كيرتو بزاري توي كوسم آخه بدجوري هوس كيرتو كرده اين كوس من آفرين پسرم بيا منو بكن . منم معطل نكردم بلند شدم و رفتم وسط پاي سر كيرمو آرومي وارد بهشت كردم خدايا چه حس دلپذيري باورم نميشد كوس بعد اين همـه سال اينقدر روفرم مونده باشـه بـه آرومي شروع كردم بـه تلمبه زدن و هم با انگشتش شو مي مالوند داشتم از شدت لذت ميمردم سينـه هاشو ليس زدم و لباشو توام با گاييدن كوسش ميمكيدم كه صداي بلند شد ، شـهرام بكن تو بكن كه بلاخره بـه وصال كير خوش تراشت رسيدم و الان اونو توي كوسم حس ميكنم آيييييييييييييي خداي منننننننننننن چقدر كيپ شده توي كوسم ، من از شنيدن اين كلمات حشرم بيشتر ميشد و با حرص و ولع بيشتري تلمبه ميزدم بعد از چند دقيقه تلمبه زدن با جيغ گفت شـهرام محكمتر بزن دارم ميام منم شدت تلمبه هامو بيشتر كردم و بعد از چند که تا تكون خوردن بي حال شد و با لزج شدن درون كوس خوشگلش فهميدم ارضا شده منم شدت كارمو ادامـه دادم که تا احساس كردم آبم درون حال فوران زدنـه كه وقتي فهميد پاهاشو دور كمرم حلقه كرد و نذاشت كيرمو درون بيارم و آب داغم با فشار توي كوسش تخليه شد و منم كنارش بـه آرومي دراز كشيدم بدنم كاملا بي حس شده بود آرامش خاصي بهم دست داد و همونطور كنار خوابم برد ساعت 11 ظهر بود كه با صداي شراره از خواب بيدار شدم وقتي چشمامو باز كردم ديدم كنارم نشسته و صورتمو بوسيد و بهم گفت كه مبارك باشـه داداش خوشگلم دوماد شده و زن گرفته اونم چه زني ، خوشگلشو گرفته مگه قرار نبود عروس شما من باشم ولي عيبي نداره من و نداريم ولي يمو خودت بايد بزني باشـه ، كمي بـه خودم اومدم ديدم بله من و مادر زاد كنار هم خوابمون بود و اونم اومد بالاي سرمو و مارو توي اون وضع ديده بود ، ميگن آب كه از سر گذشت چه يه وجب چه صد وجب . منم صورت ماهشو بوسيدم و لبام توي لباش براي چند لحظه قفل شد كه صداي بابا رو شنيدم كه بـه ميگفت خانم جون پاشو يه غذايي آماده كن واسمون كه همگي حسابي گشنمونـه بخصوص اين تازه وارد كه از ديشب که تا حالا هر دو تونو حريف بوده و در ادامـه گفت سلام بابا چطوري ديشب خوش گذشت ، بامن و من كردن و خجالت خواستم حرف ب كه ديدم م گفت بابا جون بـه خودتم كه بد نگذشت که تا صبح منو داغون كردي حتي پلك هم نذاشتي روهم بزارم که تا صبح كمرمو بريدي …. همگي با هم زديم زير خنده و بلنديم رفتيم واسه شستن دست و صورت صرف صبحانـه يا بهتر بگم نـهار . همگي بوديم و مشغول خوردن صبحانـه شديم ، صبحونـه اي كه و شراره تدارك ديده بودن ، نميدونيد چه لذتي داشت اينجوري خوردن صبحونـه واقعا بـه تن هممون چسبيد ، همگي بعد از صبحانـه اعتراف كردند بهترين صبحانـه اي كه که تا حالا خورده بودند امروز بود . رو كردم سمت بابا و كه كنار هم نشسته بودند و گفتم چرا منو زودتر از اين توي بازيتون راه نداديد كه يهو جواب داد عزيزم بابا نميزاشت ، اونم واسه خودش دليلهايي داشته كه شايد الان بتونـه جوابتو بده . منم رو بـه بابا كردم گفتم بابا ميتونم ازت يه خواهش بكنم ، بابا گفت بگو عزيزم ، منم گفتم بابا جون اول از همـه چي شد كه اين فكر يعني سكس خانوادگي بـه سرتون زد و دوم اينكه چرا تو اين يكسال بـه من چيزي نگفتيد . بابا گفت ببين شـهرام جون بعد از گذشت اينـهمـه سال از زندگي مشترك منو ت درون يكسال و نيم گذشته احساس كردم ت تنوع سكس لازم داره با وجود اينكه من دير ارضا مي شدم اما ت هيچوقت مثل گذشته درون حين انجام سكس با من ارضا نميشد ، خيلي راجع بـه اين موضوع باهاش صحبت كردم ولي هميشـه حاشيه پردازي ميكرد و فرار ميكرد و موضوع را نميگذاشت من دنبال كنم و به نتيجه برسم . که تا اينكه يه روز موقع سكس ديدم چشماشو بسته و داره ميره توي حس ومثل قديما آخ و اوخش و واي واي گفتنش شروع شده تعجب كردم توي همين افكار بودم كه ديدم ت ميگه آقا حسن اون كير كلفتتو محكمتر بكن توي كوسم ، تعجب كردم ولي بـه روش نياوردم ، ولي ازش هم چشم نپوشيدم و پيگير موضوع شدم که تا اينكه فهميدم حسن قصاب دو كوچه پايين تره و وقتي ت ميره اونجاخريد كنـه از هيكل قصاب محل خوشش مياد و توي تخيلش باهاش سكس ميكنـه ، وقتي موضوع رو بهش رسوندم بـه اكراه همش ميگفت اشتباه ميكني ولي وقتي صداي ظبط شدشو كه چندين بار درون حال سكس با اون بودم و بجاي من اسم آقا حسن رو مياورد ، باورش شد كه موضوع و گفت كه بخدا هنوز نگذاشتم كسي بـه احساسم پي ببره ولي از هيكش خوشم اومده و اونو بجاي تو تصور ميكنم که تا سكس برام لذت بخش باشـه . چند روزي از موضوع گذشت که تا اينكه يه شب موقع دستشويي رفتن از اتاقت صدايي شنيدم و آروم لاي درون رو باز كردم و ديدم بله كيرت توي دهنـه شراره هست و با دستش بـه كوسش ور ميره . ايستادم و تموم حال كردنشو نگاه كردم . باور كن اگه هميشـه 20 دقيقه سكسم با ت طول ميكشيد اما ايندفعه با وجودي كه نظاره گر حال كردن شراره با تو بودم 2 بار درون عرض 15 دقيقه ارضا شدم و باعث شد توي ذهن جرقه اي زده بشـه و سريع بـه اتاقمون برگشتم و موضوع رو بـه تون گفتم و بهش پيشنـهاد كردم كه بـه بهانـه رفتن دستشوي توي شبهاي ديگه بياد و سر مچ شراره رو بگيره و با شراره و تو سكسشو شروع كنـه و من هم كم كم وارد عمل بشم ولي اون قبول نميكرد و ميگفت كه اونا بچه هاي من هستند نميتونم باهاشون اين كار رو بكنم و منم مجبورشدم داستانـها و عكسهاي سكس خانوادگي تو وبلاگهاي ايراني رو بهش نشون بدم و تقريبا راضي شد ولي همش ميگفت ميترم گندش درون بياد گفتم نترس همـه چيزو بزار بـه عهده من . شب موعود فرا رسيد و به محض اينكه شراره اومد توي اتاقت تو خبر كردم و فرستادم سراغتون بعد از5 دقيقه ت برگشت و گفت عزيزم پسر توي تمام اين مدت خوابه و اين توي شربتي كه هر شب بـه شـهرام ميداد داروي خواب آور ميداد كه مبادا شـهرام بيدار نشـه و بعد باهاش سكس ميكرده چون عاشق شـهرام بوده ولي شـهرام چون هنوز تو اين فاز نبوده ميترسه بهش بگه . اين بود كه من گفتم خوب برو سراغ شراره و اونو بترسونش كه ميخواي موضوع رو بـه من بگي و اين كار بديه و موقعي كه اون التماس كرد و افتاد بـه گريه اونو توي آغوشت بگير و بعنوان نوازش كم كم شروع كن بـه حال كردن باهاش . اونم هي ميگفت نميتونم و نميشـه و از اينجور حرفها ، راستش خودم بدجور واسه شراره تيز كرده بودم چون وقتي بار اول ديدمش ديونش شدم بدنش مثل جوونياي ت بود ش هم كمي بزرگتر و بهتر از ت بود . خلاصه بـه هر جون كندني بود راضيش كردم رفت توي اتاق شراره و بعد از چند دقيقه خودم رفتم پشت درب اتاق شراره و گوش وايسادم ببينم چي ميگن كه ديدم بجاي اينكه شراره بـه گريه بيفته ت بـه گريه افتاده و همش ميگه اين چه كاري بود كردي و شراره ميگه من شـهرامو دوست دارم و ول بكنش هم نيستم . بجاي اينكه برم بيرون از خونـه و با غريبه اي كه نميشناسمش و نميدونم آيا بيماري داره يا نـه حال كنم با برادرم كه هميشـه دم دسته و هر وقت اراده كنم ميتونم باهاش حال كنم دوست دارم حالمو بكنم . راستشو بخواي اون روز گوشيه بابا توي پذيرايي بود و داشتم بهش ور ميرفتم كه صداي ضبط شده سكستو با باباييپيدا كردم و گوش دادم اين آقا حسن كيه كه بجاي بابا همش توي سكستون اونو صدا ميكني . راستش من يه لحظه ار حرفهاي شراره يكه خوردم كه ت هم مثل من مات شد و توي همين موقع كه گريه هاي ت بيشتر شده بود شراره جلو رفت و تو بغل كرد وگفت جون با اين حسن كه هنوز سكس نداشتي نـه تهم گفت نـه م فقط توي ذهنم باهاش سكس دارم آخه سكس با بابت واسم تكراري شده و دوست داشتم الان ميتونستم كير شـهرام رو بخورم و اونو توي كوسم احساس كنم آخه خيلي قشنگ و خوش تراش بود ولي چه كنم كه نميشـه آخه اون پسرمـه نميتونم اينكار و بكنم . شراره هم داشت با موهاي ت ور ميرفت و اشكهاي تو پاك ميكرد و براي چند ثانيه كه سر تو بالا آورده بود نگاشون توي هم گره خورد و شراره خيلي آروم لباي تو بوسيد و ت هم جواب بوسيدنشو دادولبهاشون توي هم قفل شد و من بـه آرزوم رسيدم که تا اومدنبه خودشون بجنبند شده بودن و داشتن حسابي همديگه رو ميمالوندن . باورت نميشـه توي تموم زندگيم صحنـه بهاين قشنگي نديده بود بصورت 69 سر و ته شده بودن و كوس همو ميخوردن و ميمكيدن . سه دقيقه نشد كه اول ت لرزيد و ارضا شد و بلافاصله هم شراره ارضا شد . از اون شب بـه بعد نوبت من شد كه باصطلاح مچ اونارو بگيرم . چند شب گذشت و وقتي كه اونا داشتن با هم حال ميكردن من وارد اتاقشون شدم و اونا رو ديدم و شراره با ترس خاصي سر جاش خشكش زده بود و داشت منو بر و بر نگا ميكرد كه ت منو با حركت پنجه هاش بـه داخل رختخواب دعوت كرد . منم مثل آدمـهايي كه يعني از تعجب خشكشون زده سر جام ميخكوب شدم كه ت اومد و منو بوسيد و دستمو گرفت و برد روي تختخواب كنار شراره خوابوند و شروع كردلباسامو درون اوردن و آروم بـه شراره گفت نميخواي از بابات پذيرايي كني كه شراره گفت آخه … كه ت حرفشو قطع كرد و گفت آخه نداره مگه عاشق شـهرام نبودي خوب اين هم باباي شـهرام مشغول شو بعد هم بـه شـهرام ميرسي و شراره هم آروم كنار من دراز كشيد و شروع كرد بـه بوسيدن من و خوردن لبام وقتي لباش روي لبام قرار گرفت احساس كردم كه تموم دنيارو بهم و هيچ لذتي بالاتر از اين لذتي كه الان دارم ميبرم وجود نداره و منم جواب بوسيدنشو دادم و لبمو قفل كردم توي لبش و شروع كردم با يه دستم سينشو مالوندن و با دست ديگه بـه آرومي كوسشو مالوندن . حسابي تن و بدن شراره رو ليس زدم وقتي كه لبم بـه كوس شراره خورد شراره لرزيد و آبش اومد چون اولين باري بود كهيهمرد رو روي كوسش حس ميكرد منم با ولع آبشو از توي كوسش ميك ميزدم و ميخوردم خيلي خوشمزه بود بعد بهت گفتم برو اون كرم بيحسي رو بيار واسم و اونم رفت و اوردش ، كمي از اون كرم رو وقتي شراره رو بروي شكم خوابوندم بـه كون شراره مالوندم و انگشتش كردم با اين حركتم شراره دوباره سرحال شد و واييي گفتن و آخخخخخ گفتنش شروع شد و همش ميگفت مردم چقدر خوشبختم كه همچين خانواده اي دارم همـه از هم حشري تر منم همش انگشتمو توي كونش ميچرخوندم و كم كم انگشتام شدن دو که تا و با دو انگشت اونو انگشت كردم و همش جيغ هاي كوتاهي از سر لذت ميكشيد از اون پماد يه كم ديگه پشتش مالوندم که تا خوب ماهيچه هاي دور شو بي حس كردم و سر كيرمو درون كونش گذاشتم و فشار دادم ولي داخل نرفت خم شدم درون گوشش گفت باباجون وقتي من فشار بـه داخل ميدم تو فشار رو برعكس كن و رو بـه بيرون فشار بده که تا باز بشـه و اگه دردت اومد بگو که تا ادامـه ندم . دوباره سر كيرمو فشار دادم داخل و اونم برعكس فشار رو بـه بيرون انتقال داد و سركيرم براحتي رفت تو که تا اومد جيغ بزنـه ت لبشو گذاشت رويشراره و منم بي حركت نگه داشتم که تا كونش بـه بزرگي كيرم عادت كنـه بعد از چند ثانيه دوباره فشار دادم و تا نصفه كيرم تو رفت ولي ت كماكان توي كار لباش بود نميذاشت صدايي ازش بيرون بياد كم كم داشت عادت ميكرد و به آرومي شروع كردم تلمبه زدن و عقب و جلو كردن كيرم توي كون گرد و قلمبه شراره وقعا ميگم كونش مرگ نداره خيلي خوش فرمـه شـهرام جون از اين بـه بعد هم كونش فقط مال منـه و بدون اجازهمن حق نداره باهات از كون سكس كنـه هركاريش دوست داري بكن ولي كونش مال منـه ( البته بابا اينارو بـه شوخي ميگفت ) خلاصه پسرم سريع بهت گفتم بياد روي كمر شراره و كونشومثل شراره بده سمت صورت من و منم مشغول ليسدن كوس و كون ت شدم و همزمان توي كون شراره تلمبه ميزدم آخ و اوخ شراره هم بـه واييييييييييي اوفففففففف جوننننننننننن و اين چيزا تبديل شده بود معلوم بود داره لذت ميبره منم كم كم تموم كيرمو توي كونش جا كرده بودم و با انگشتمو زبونم حال بهكوس و كون ت ميدادم كه يهو ت لرزيد و جيغ كوتاهي زد و به كناري افتاد منم با ديدن اين صحنـه تلمبه زدنمو تندتر كردم واقعا صحنـه قشنگي بود مادرت و بي حال از يه سكس بياد موندي جلوم افتاده بود و كون شراره هم با تلمبه زدناي من داشت جر ميخورد كه شراره گفت بابا تندتر دارم ميام و من هم شدت تلمبه رو ادامـه دادم که تا هر دو با هم ارضا شديم كه شراره گفت واييييي بابا سوختم شاشيدي يا آبت اومد چقدر گرمـه و بيحال افتاديم كنار همديگه . صبح با صداي ت از خواب بيدار شديم و لباسمونو ور داشتيمو رفتيم توي حموم . بعد از حموم هردوشونو صدا زدم و گفتم فعلا اين موضوع رو از تو پنـهون كنن هر چه گفتند چرا دليلشو نگفتم . راستش واسه اين گفتم ازت پنـهون كنن چون ديدم نسبت بـه جنس مخالفت هيچ واكنشي از خودت نشون نميدي و فكر ميكردم بلوغت بـه تعويق افتاده و ديرتر از موعد بـه رشد جنسي ميرسي واسه همين گفتم بزاريد که تا 18 سالش بشـه بعد يه جوري تو رو هم مياريم توي خط كه خوشبختانـه من اشتباه ميكردم و خودت زودتر موضوع را فهميدي ، خوب حالاهم دير نشده من برنامـه هاي زيادي دارم واسه اين سكس نوپاي خانوادگيمون اما بايد حواستو جمع كني زياده روي نكني كه درون رشد جسمي كه نسبت بـه سنت درون پيش رو داري اختلالي پيش نياد چون مسايل جنسي قدرت زيادي از بدن رو از بدن بيرون ميكشـه و خواهشي از همگي دارم اينـه كه طبق برنامـه پيش بريم . من يهو پ وسط حرف بابام و گفتم بابا جون برنامتون چيه ميشـه براي ما هم بگي که تا بلكه ما هم بتونيم اونو بـه اجرا درون بياريم . بابا گفت برنامـه زياد سختي نيست روزهايدوشنبه و چهارشنبه با توافق ت و شراره درون انتخاب هم خوابشون سكس داريم و پنجشنبه شب رو هم ميزاريم واسه سكس گروهي ، من گفت بابا اين چه صيغعه ايه كه بابا گفت من و تو با شراره سكس ميكنيم و يكبار هم با دو نفري سكس ميكنيم و در هر سكس يكي از خانمـها كه بيكاره با خانمي كه پركارتره ور ميره که تا درد و خستگي كمتري رو متحمل بشـه . حالا كسي هست كه پيشنـهادي داشته باشـه ، شراره گفت پيشنـهاد ندارم اما يه خواهش از شما و دارم اولين روز شروع سكس كه دوشنبه هست بگذاري من با شـهرام باشم ، بابا گفت من گفتم انتخاب با شما خانمـهاست اما چرا از پيش اينو اعلام كردي شراره گفت بـه چند دليل اول اينكه نطفه اين سكس رو من بستم و شروع كردم اونم با خواب كردن شـهرام . دوم اينكه ميخوام توي همون شب هم من عروس بشم و شما عروس دار و هم شـهرام من داماد بشـه و شما هم باز داماد دار بشي . همـه نگاه همديگه كردن و بابا گفت عروس چيه ، داماد كدومـه . شراره گفت بابا شما اولين كسي بودي كه كون منو افتتاح كردي درسته بابا گفت آره قربون اون كون گرد و قلمبه م بشم . خوب بابا حالا دوست دارم چون از همـه شما پيش كسوت تر هستم شـهرام جلومو افتتاح كنـه كه يهو بابا با تندي گفت متوجه هستي چي داري ميگي فردا ميخواي شوهر كني تكليف اوپن بودنت چيه كه شراره پريد تو حرف بابا و گفت بابا جون شوهر اول و آخر من شـهرامـه . شما اونقدر وضع ماليتون خوبه كه ميتونين منو شـهرامو بعد از پايان درس شـهرام بفرستين خارج از كشور و ما همونجا با هم ازدواج كنيم و تا آخر عمر كنار همديگه باشيم و همين برنامـه رو اونجا هم با همديگه انجام بديم . بابا و كمي بـه فكر فرو رفتن و يهو بابا بـه حرف اومد و گفت الحق كه خودمي از طرز فكرت خوشم اومد ولي بايد نظر ت و شـهرام رو هم ببينم و بشنويم ، راستش كمي از اين صحبتها گيج شده بودم ولي پيشنـهادش دندون گير بود که تا كي بايد صبر كنم که تا يه جيگر خوشگل مثا آبجيم گيرم بياد منم سريع گفتم من قبولمـه ولي گفت اينجوري بده آخه چند سال ديگه سن منو باباتون ميره بالا و انتظار داريم صاحب نوه بشيم ولي شما كه نميتونين از هم بچه دار بشين كه درون همين وقت شراره پريد تو حرفشو گفت منو شـهرام صاحب بچه هم ميشيم اينجا نميشـه بچه دار بشيم ولي تو خارج از كشور راحت ميتونيم با هم ازدواج كنيم و مثل تموم آدمـهاي ديگه صاحب بچه بشيم تازه اين بچه از هر دو سر خون و جونش متعلق بـه شماست هم از جانب مادرش كه منم و هم از جانب شـهرام ، بعد بايد اونوقت دلبستگي شما بـه اون بيشتر باشـه تازه ميتونم از بابا هم حامله بشم و اون بچه هم فرندمـه و هم برادر يا مـه . چرا نميخواي قبول كني كون منو بابا افتاح كرد و پردمو هم شـهرام بايد افتتاح كنـه بعد بين ما همـه چيز حل شده هست اين خرافات و عقايد كهنـه رو دور بريز ، راستش من آج و واج و مبهوت داشتم اونارو نگاه ميكردم كه يهو گفتم راستي اونوقت هم ميتونـه از من بچه دار بشـه درسته ؟ گفت شـهرام جون چرا زود جو گرفتت نـه بداره نـه بباره . كه بابا جون گفت شـهرام خان درست ميگه مثل پيشنـهاد شراره خيلي هم عاليه . بعد روز دوشنبه يه مراسم عروسي كوچولوي خانوادگي واسه شـهرام خان و عزيز دلم شراره ميگيريم و شيريني اين وصلت هم اينـه كه بعد از اوپن شدن شراره بلافاصله منم از كوسش فيض ببرم و يه تريپ اونو بكنم باشـه ؟ شراره هم با تنازي و دلبري خاص خودش گفت واه باباجون شما چطور اجازه ميدين عروستونو توي شب عروسي يه نفر غير از پسرتون بكنـه ؟ بابا هم با عقل و درايتي كه داشت گفت باشـه م نميزارم كسي بياد و اونكارو بكنـه ولي خودم كه آزادم تو رو بكنم و همگي زديم زير خنده و همديگرو تو آغوش گرفتيمو بوسيديم . از روز شنبه يه وقت واسه شراره از آرايشگاه گرفتيمو يه لباس عروس خوشگل هم م واسش خريد . كلي هم فيلم دوربين عكاسي و فيلمبرداري و هله هوله خريديم که تا روز موعود . مراسم عروسي رو گذاشتيم توي يكي از باغهاي باباجون كه درون حومـه تهران بود . عروس رو از آرايشگاه درون حاليكه كنار من نشسته بود حركت داديم و به سمت خونـه باغ حركت كرديم . توي مسيرمون مردم زيادي كه فكرميكردن ما زن و شوهريم با زدن بوغ و شادي همراهي ميكردن و بابا و هم كه توي ماشين جلويي بودن از ما فيلم ميگرفتن وارد باغ كه شديم از ماشين پياده شديم و رفتيم توي خونـه و بعد از خوردن شيريني و كمي هم واسه سرمستي بودنمون منو شراره راهي حجله شديم هم همراهمون اومد که تا ما دو نفر و دست تو دستمون كنـه باورتون نميشـه انگار واقعا ش داشت ازدواج ميكرد و گريه خوشحالي سر داده بود هردوي ما رو بوسيد و واسمون آرزوي سلامتي و خوشبختي كرد و رفت بيرون و در اتاق رو پشت سر خودش بست …………..

ن موندم و شراره و كلي آرزوهاي آماده واسه تحقق يافتن ، اول اينكه بلاخره دوماد ميشم دوم اينكه كوسي كه همـه شايد بـه جرات بگم حتي زنـهاي همسايه آرزوي تصاحبش رو داشتن درون اختيارم قرار ميگرفت و من اونو ميگاييدم سوم اينكه واسه اولين بار توي زندگيم ميخوام يه كوس خوشگلو ناز رو خونين كنم ، خلاصه همـه اينـها از ذهنم ميگذشت که تا اينكه با چسبيدن شراره بهم و حس گرماي بدنش بـه خودم اومدم و در ادامـه شرار گفت شـهرام چته چيزيت شده از چيزي ناراحتي گفتم ديوونـه ناراحتم چرا بايستي با داشتن همچين گوهري كه که تا چند ثانيه ديگه دروازه بهشتشو فتح ميكنم ناراحت باشم نـه عزيز دلم فقط داشتم كمي فكر ميكردم كه خيلي خوش بحالمـه كه يه كوس بـه اين خوشگلي درون ابتداي جوونيم بدست آوردم و خيلي ناز لباشو بوسيدم و اونو توي بغلم كشيدم که تا بيشتر گرماي تنشو حس كنم آخه گرماي عجيبي داشت بدنش اگه صد بار هم ميكردمش که تا بدنش بهم ميخورد و گرماشو حس ميكردم كيرم واسه كوسش دوباره قد علم ميكرد . توي بغلم فشارش دادم و لبام هم روي لباش قفل شده بود و اونو بـه سمت تخت خواب كشوندم و روي تخت خواب درازش كردم و با كسب اجازه از اون شروع كردم بـه در آوردن لباسهاش خداي من هيچوقت که تا اين اندازه بدنش رو درست نديده بودم خيلي عروسك بود انگار خداوند تموم حوصلشو جمع كرده بود و مشغول تراشيدن بدن شراره شده بود . توي تموم اين فيلمـهايي هم كه ديده بودم تن و بدن بـه اين نرمي و خوش تراشي نديده بودم ، اومدم كارمو شروع كنم كه بهم گفت بابا گفته قبل از شروع كردن بهت بگم بايستي ازش سئوال كني كه چطوري پردمو بزني تامن درد كمتري رو حس كنم منم گفتم بابا چرا بـه خودم نگفت كه اون جواب داد واسه اينكه روش نميشد و ميخواست كه تو بري ازش سئوال كني آخه هرچي باشـه من ش هستم و تو ميخواي پرده شو بزني منم گفتم باشـه صبر كن الان ميام و از اتاق بيرون رفتم و صداي بابا كردم و قضيه رو بهش گفتم اونم گفت برو بابا جون توي اتاقت الان ميام واست توضيح ميدم . منم هاج و واج موندم چرا همينجا بهم نميگه و رفتم توي اتاق و بابا هم پشت سرم وارد اتاق شد و گفت ببين شـهرام جون من نميتونم درد شراره رو تحمل كنم بعد خوب گوش كن که تا وقتي كه بهت اشاره كردم كيرتو وارد كوسش بكني و لحظه موعود كه رسيد بايه فشار كوچولو كار رو تموم كني گفتم بابا شما هم اينجا ميموني بابا هم گفت كار اصلي كه بي حس كردن شراره هست به گردن خودمـه تو كه بـه تنـهايي نميتوني تموم كارها رو انجام بدي و شروع بـه بوسيدن لباي خوشگل شراره شد و با سينـهاي شراره بازي ميكرد بـه منم گفت با كوس شراره بايد ور برم و ليسش ب منم بعد از درون آوردن لباسهام شروع بـه ليسيدن كوس شراره كردم و سر و صداي شراره بلند شد و تو همين لحظه بابا گفت كيرتو که تا جايي كه بـه مانعي برخورد كرد داخل كوس شراره بكن و همونجا نگرش دار منم بعد از مالوندن كيرم بـه دهانـه كوس شراره و ليز شدن كيرم توسط ترشحات شراره اونو روونـه كوس شراره نگه داشتم که تا جايي كه احساس كردم ديگه تو نميره و اوكي بودنشو بـه بابا اعلام كردم اونم شروع بـه ليسيدن سينـه هاي شراره كرد و دائما با بالاي كوس شراره ور ميرفت و انگشت خودشو خيس كرد و توي كون شراره كرد و شروع كرد بـه چرخوندن ، بعد از چند دقيقه شراره بـه اوج لذت رسيد و داد زد دارم ميام و شروع كرد بـه لرزيدن و چنگ زدن بدن من كه همين حين بابا علامت داد كه يه فشار كوتاه ولي محكم بده منم که تا شراره داشت ميلرزيد و جيغ ميزد طبق دستور بابام كيرمو با يه فشار محكم و كوتاه بـه داخل كوس شراره فشار دادم و يهو مثل اينـه انگشتم از يه آدامس عبور كنـه كيرم از پردش عبور كرد و شراره با يه آخخخخخخخخ كه چندان دردي رو هم دنبال نداشت بهم فهموند كه عروس شده و بعد از چند که تا تلمبه محكم بـه داخل اون كوس خوشكل كه حالا مقل يك قفس تنگ كيرمو احاطه كرده بود آبم داشت ميومد كه بابام گفت بكش بيرون و بريزش روي شكمش منم همين كار رو انجام دادم وقتي كيرمو بيرون كشيدم ديدم تموم كيرم بـه خون آغشته شده و آبم هم فوران زد و ريخت روي شكم شراره جونم و يه آههههههههه از ته دل گفتم و لبامو روي لباي شراره قف كردم و آروم بـه كناري خزيدم بابا اومد بالاي سر شراره و گفت بابا جون دردي احساس كردي ؟ شراره گفت خيلي ضعيف بود اصلا متوجه نشدم بابا جونم مرسي واقعا ازت ممنونم اگه شما نبوديد شايد تحمل و يا حتي انجام اين كار براي من و شـهرام محال بود . باباگفت خوب حالا حق الزحمـه منو ميدي شراره همگفت بابا جون من ديگه شوهر دارم شما بايد از شوهرم اجازه بگيري منم بي مقدمـه گفتم بابا جون قبل از اينكه شراره مال من باشـه متعلق بـه شماست هر كاري دوست داريد انجام بدين بابا هم دست بكار شد و گفت شما هم بايستي كمكم كني چون ميخوام واسه سكس گروهي كه درون آينده درون پيش رو داريم آمادش كنم که تا مثل ت كاركشته بشـه منم گفتم چشم بابا و بابا هم شروع بـه لاس زدن با شراره كرد که تا اونو دوباره واسه يه سكس مـهيا كنـه و بيارش سرحال و به منم گفت بيا عزيزم تو هم بيكار نشين و دوتايي باهاش ور ميرفتيم من لباشو ميخوردم و بابا هم با سينـه هاش حال ميكرد و با يه انگشتش با عشقم ور ميرفت و صداي ناله هاشو بلند و بلندتر ميكرد که تا اينكه بابا بهم گفت بخواب روي تخت منم خوابيدم و به شراره گفت روي كيرم رو بـه من بخوابه و كيرمو بكنـه داخل كوسش وقتي شراره اينكار رو كرد داشتم توي ابرها سير ميكردم و صورتشو كشيدم جلو و لبامو گذاشتم رو لباش و سينـه هاش چسبيد بـه سينـه هام ، درون همين موقع بابا هم يه پماد از جيبش درون آورد و مقداري از اونو بـه كيرش و مقداري رو هم بـه كون شراره مالوند و بعد از مدتي ور رفتن بـه كون شراره كه بعدا فهميدم با يك انگشت شروع بـه باز كردن كون شراره كرده بود که تا رسوندش بـه دوانگشت و ماهيچه دور كون اونو حسابي بازكرده بود و سركيرشو بـه آرومي با يه فشار داخل كون شراره كرد و شراره هم با يه اوففففففففف وايييييييييييي بابايي مردم درش بيار جواب اين كار بابا رو داد بابا هم گفت عروسك بابا نترس الان بـه دردش عادت ميكني و واست تبديل بـه لذت ميشـه مدتي كيرشو تو همون وضعيت نگه داشت و به من هم گفت تكون نخور که تا شراره جون كوس و كونش بـه حضور دو كير همزمان كم كم عادت كنـه بابا ميگفت كونش بدجوري دور كيرش قفل كرده و اجازه تكون خوردن بهش نميداد که تا اينكه كمي با اين وضعيت هماهنگ شد و بابا تونست با يه تكون ديگه كيرشو که تا دسته بكنـه تو كون شراره كه بـه منم گفت بابا جون ميتوني حالا تلمبه بزني و منو بابا بصورت رفت و برگشت توي كوس و كون شراره تلمبه ميزديم و تواما سينـه هاشو ميخوردم و لباشو ميمكيدم و بابا هم روي كمر و سر و گردنش لبس ميزد و اونو بـه اوج ميرسونديم بعد از چند دقيقه تلمبه زدن صداي جيغ شراره خونـه رو ورداشته بود كه اومد داخل و گفت بي معرفتها با م چكار ميكنين و اومد بـه نوازش كردن شراره پرداخت و لباشو ميبوسيد و دست ميكشيد روي سينـه هاش که تا اينكه شراره با صدايي آكنده از و سستي گفت من دارم ميام كه بابا بهم گفت شـهرام جون سرعتتو بيشتر كن و بايد با اون ارضا بشيم و هر دومون هر جايي كيرمون هست همونجا خاليش كنيم كه من گفتم بابا حامله ميشـه بابا گفت نگران نباش قبلش بهش قرصشو دادم كارتو بكنم و شروع كرديم باتمام قوا تلمبه زدن و هرسه با هم ارضا شديم و كوس و كون شراره جونو پر از آب كير كرديم و هر كدام بسويي افتاديم و جون هم يكي يكي قربون صدقمون ميرفت و كيرامونو واسمون ليس ميزد . آره يه سكس خفن ديگه رو امتحان كرده بودم و يه تجربه جديد بـه تجربياتم اضافه كردم باورم نميشد ولي چيزي كه اتفاق مي افتاد عين واقعيت بود . بعد از اتمام كارمون بابا رو بـه م كرد و گفت خانم جون ببين و پسرت عروس و داماد شدن و حالا ديگه زن و شوهر همديگه هستند ما تنـها آدمـهايي هستيم كه كه و پسرمون هم بچه هامونن هم عروس و دامادمونن ، ديگه از اين بهتر ميشـه ؟ م گفت الهي من قربون هر دوتاشون برم و رفت سمت شراره و لاي پاي شراره رو باز كرد و داخل كوس اونو نگاه كرد و گفت مادر بقربونت بره دردت هم اومد وقتي كه شـهرام جونم داشت پردتو پاره ميكرد ؟ شراره هم گفت با راهي كه بابا جلوي پامون گذاشت و ما هم مو بـه مو انجام داديم باور كن فقط يه لحظه وقتي شـهرام جونم كيرشو چپوند تو كوسم سوزشي احساس كردم و تا چند دقيقه كمي درد داشتم كه دردش هم حتي واسم لذت بخش بود جات خالي ديدي بابا چه رو باهام تمرين كرد قبلا توي فيلمـها ديده بودم ولي نميدونستم وقتي يه زن دو که تا كير رو با هم تجربه ميكنـه که تا اين حد لذت ميبره ولي الان فهميد اين لذت ديوانـه كننده هست . جون واقعا جات خالي بود ، عيبي نداره دفعه بعد يه سكس چهار نفره با هم انجام ميديم . بعد بلند شديم و رفتيم حموم و توي حموم هم حسابي بـه همديگه ور رفتيم و اومديم بيرون و بعد از خوردن يه شام سبك همونجا توي پذيرايي كنار همديگه خوابيديم ، وقتي كه از خواب بيدار شدم خودمو بين و شراره ديدم كير و خايه هام توي دست بود و شراره هم دستش روي كير باباجون بود . آروم لباي شراره جونمو بوسيدم كه باعث شد شراره از خواب بيدار بشـه و جواب بوسمو بده و لبشو رو لبم گذاشت و لبشوروي لبام قفل كرد و زبونوشو فرو كرد توي دهنم و آب دهنمو شروع كرد بـه مكيدن دوباره بـه سراغم اومد که تا اومدم بلند بشم و دست بكار بشم م از جا بلند شد و گفت تنـها خوري نكن بذار يه صبحونـه توپ واستون درست كنم و كمي بياين سرحال

و اما ادامـه داستان ………………………………………………………………………………….. ما هم بلند شديم و آبي بـه سر و صورتمون زديم و اولين روز متاهليمونو باتفاق بابا و شروع كرديم ، راستش واقعا نميتونستم كه باور كنم متاهل نيستم و حسابي با اين قضيه كنار اومدم و ميدونستم كه خواه و ناخواه بايد باورش كنم و متاهل شده ام . بعد از صرف صبحانـه با شراره رفتيم توي ويلا و با هم قدم زديم و راجع بـه آيندمون با هم صحبت كرديم و اينكه چند که تا بچه داشته باشيم و آيا بعد از زايمان اولش بازم حاضر بـه انجام اينجور سكسها هست يا نـه و يا اينكه دوست داره از بابا هم بچه دار بشـه …. سراپا گوش منتظر نظرات شراره شدم با تن نازي خاصي حرف ميزد اون گفت من واسه بابا ارزش زيادي قائل هستم باور كن دلم ميخواد هر روز توي بغلش باهاش سكس كنم اما داشتن بچه از بابا واسم محاله چون تو رو دوست دارم و ميخوام بچه اي از كوسم بيرون بياد كه وجودش از كير و كمر تو باشـه چون تار موي تورو جاي تموم عالم و آدم نميدم . ( راستش كمي باعث شد با اين حرفش غرور زيادي رو درون خودم حس كنم اخه يعني که تا اين حد دوست داشتني هستم ) درمورد سكس بعد از زايمان خودم بـه شخصه دوست ندارم از همين الان هم كسي جز تو توي بغلم باشـه ولي دلايل زيادي هست كه بايد باهاش كنار بيايم برو درو قفل كن که تا مفصل باهات صحبت كنم منم قبول كردم و درو قفل كردم و نشستم پاي صحبتهاش ، شراره گفت ببين شـهرام جون تموم هدف من از ايجاد اين سكس و تن بـه اون فقط رسيدن بـه تو بود ما که تا يكسال ديگه ايران هستيم بعد از اون ميريم خارج از كشور و زندگي تازه اي رو شروع ميكنيم . اين تن من فقط بخاطر اينـه كه بتونيم با پول بابا كه بايستس تو اين يكسال راضي نگرش داريم بريم خارج و اونجا يه سرمايه گذاري حسابي واسه آيندمون انجام بديم که تا اينكه اونجا دچار مشكلي نشيم و بعداز اينكه خيالمون راحت شد هرنوع رابطه با غير رو قطع كنيم شـهرام من تنمو بـه معرض فروش بـه بابا گذاشتم که تا بتونم اول از همـه تو رو بدست بيارم و دوم اينكه اعتماد بابا رو واسه يه سرمايه گذاري كلون بـه نام من و تو جلب كنم يعني تمام ثروتش رو بهناممون كنـه سوم اينكه از كانال بابا بتونيم از كشور خارج بشيم ولي اين بـه معني كلك زدن بـه اونا نيست بلكه اونا رو هم درون كنار خودمون نگهداري ميكنيم ولي من و تو مال همديگه هستيم . حالا اگه خودت تمايل داري که تا قبل از رسيدن بـه هدف بزرگمون سكسهاي مختلفي رو تجربه كنيم حرفي نيست چون تو شـهرمي و صاحب اختيارمي . بدجوري توي حرفاش مونده بودم اون راستي راستي همـه اين كارها رو واسه تصاحب من انجام داده و منو شوهر واقعي خودش ميدونـه مثل خود من . خوشحال بودم و به فكر فر رفتم وگفتم جانب احتياط رو بايد گرفت و از كوس و كونت زياد نبايد استفاده كني که تا اينكه از فرم و زيباييش كم نشـه و به هيچكس حتي بابا نبايستي اجازه بدي از كوس باهات حال كنـه از كونت هم كمتر بايستي استفاده كني و بيشتر مواقع درون سكس بايد از كون بـه بابا تفره بري که تا كونت فابريك بمونـه كه يهو شراره پريد وسط حرفمو گفت واسه كوسم كه ميگي چه ميگفتي و چه نميگفتي كسي جز تو حق تصاحبشو نداره اما راجه كونم بهت بگم بابا آدم متخصصيه و ميگه كون من از نوع حلقوي و ماهيچه داره و بعد از چند دقيقه كه از كون دادنم گذشت با انگشت ماهيچه هاي دور كونمو كه ماساژ بدي بـه حالت اول درون مياد و مثل روز اول ميشـه ، راست هم ميگفت ميدوني ديشب كه دونفري باهام اينكار رو كردين كونم خيلي باز شد راستش خيلي ترسيدم تو هم كه خوابت رفت توي بغل م و بابا اومد گفت چي شده چرا ناراحتي منم موضوع گشادي كونمو بهش گفتم بابا هم گفت عزيزم نگران نباش كونت حلقوي حالا پشتتو بـه من بكن و شروع بـه ماساژ دور كونم كرد و بعد از چند دقيقه هم دردش برطرف شد و هم كونم مثل اول تنگ شد باورم نميشد كه كير بـه اون كلفتي توي كونم بوده و الان كونم مثل اولش تنگ تنگ مونده ، بعد تو هم بذار بابا از كونم حسابي لذت ببره چون عاشق كونمـه و از همين حربه ميتونم واسه جلب اعتمادش استفاده كنم . منمقبول كردم و براش يه شرط گذاشتم گفتم بهم قول بده هيچوقت بدون حضور من باهاش نزديكي نكني من بايد حتما باشم که تا من هم لذت ببرم ، شراره گفت تو از كون من لذت ميبري گفتم نـه بـه هر كسي فقط بابام ، وقتي باهاش حال ميكني و ميبينم اون زير چه جوري داري كون ميدي و از خوردن اون كير و وجودش توي شكمت چه لذتي ميربي منم بـه اوج ميرسم آخه كير من اونقدر گونده نيست كه بتوني ازش لذت ببري مال منم که تا وقتي كه بريم خارج از كشور كيرم مثل بابا گونده ميشـه كه شراره گفت از نظر بلندي كيرت همين الان هم از بابا گنده تره فقط كمي كلفت تر بشـه هم سايز كوس و كون من ميشـه اونوقت ديگه من اين كير خوشگل و خوش تراشو با تموم دنيا عوض نميكنم ، كمي با همديگه خنديديم و در اتاق رو باز كرديمو رفتيم پايين توي پذيرايي كه و بابا داشتن حسابي بـه هم ورميرفتن و لابلاي پاهاي همديگه قفل شده بودن که تا ماها رو ديدن از هم جدا شدن و اومد سمت من و گفت ديشب مو عروس كردي حالا هم يه صفايي بـه مادر زنت ميدي منم گفتم يه شرط داره گفت هر شرطي باشـه ميپذيرم منم گفتم شرط من اينـه كه بابا از كون باهات حال كنـه منم از كوس قبوله …. بعد از كمي صبر گفت آخه که تا حالا بابات منو از كون بـه اون صورت نكرده گهگاهي درون مالي كرده ولي بطور مداوم نبوده كه بـه كون عادت كنم واسم سخته ديشب هم كه داشتين از كوس و كون شراره جونمو ميكردين دلم بـه حال شراره سوخت و گشادي كون شراره رو كه ديدم بيشتر از كون ترسيدم . گفتم تو همـه چيزو بسپار بـه من و بابا و خيالت راحت باشـه . قول ميدم كه توي كون نازنينت آب از آب تكون نخوره . و به بابا اشاره كردم كه شروع كنـه منم شراره جونمو تو بغل گرفتمو شروع كردم با لباي ناز ور رفت و ليسيدن و بازي كردن با سينـه هاي اناريش كه چه حالي ميو بعضي وقتها هم دستمو از توي كمرش سر ميدادم که تا روي ش قرار ميگرفت وقتي شو تو دستمميفشردم ميفهميدم كه بابا حق داره عاشق اين كون بشـه . كمي بـه خودم اومدم ديدم بابا رو بـه حالت سگي نشونده و داره كونشو ميخوره و از چاك كوسش که تا كونشو واسش ليس ميزنـه تو همين حين شراره از من جدا شد و رفت و ژل مخصوص بابا رو آورد و بعد از كمي ساك زدن واسه بابا اون ژل رو بـه كير بابا و كون جون مالوند و با انگشتش شروع بـه باز كردن كون كرد اولش با يه انگشت و بعد با دو انگشت اين كار رو انجام ميداد . منم رفتم و كنار خوابيدم و و كشيدم روي سينـه خودم و كيرمو دادم بـه شراره و شروع بـه ساك زدن كرد و اتونو با درز كوس تنظيم كرد و با فشاري كه روي داد اونو بر روي كير من هدايت كرد و كيرمو که تا آخر چپوند توي كوس و هم از روي لذت يه آخ بلند گفت و بعد هم بابا جون سر كيرشو با كون تنظيم كرد و به آرومي كيرشو بـه داخل كون هدايت كرد و به گفت مثل زماني كه ميره توالت رو بـه بيرون از كون زور بزنـه که تا درد كمي رو احساس بكنـه هم همين كار رو كرد و سر كير بابا توي كون جا گرفت كه يهو گفت دست نگه دار خيلي ميسوزه بذار که تا جا باز كنـه بابا هم تكون نخورد و بهمن گفت آروم آروم كيرتو توي كوسش عقب و جلوكن که تا ماهيچه هاي دور كونشو شل كنـه و قفل نكنـه که تا اونم بتونـه توي كون تلمبه بزنـه ، منم همين كار رو كردم و بابا هم موفق شد قسمت زيادي از كيرشو توي كون جا بده و كيرشو که تا حدودي براحتي تو كون عقب و جبو كنـه و تلمبه زدنشو شدت بده داشت از لذت جيغ ميكشيد و شراره هم سر بابا هر از گاهي كير منو از كوس بيرون ميكشيد و كيرمو ميليسيد و دوباره اونو ميذاشت تو كوس و بعضي وقتها هم ميومد بالاي سرمو از ميگرفت و سينـه هاي و ميخورد داشت بـه اوج ميرسيد و جيغ ميزد خدايا مردم از اينـهمـه خوشبختي و لذت دارم ميامممممممممممممممممم و شروع بـه لرزيدن كرد و مند بابا هم تلمبه هامونو شدت داديم كه درون همين موقع بابا گفت منكه اومدم و كيرشو درون آورد و شراره رو صدا كرد شراره هم اومد كنار بابا و تموم كيرشو كرد توي دهنش و بابا هم با گفتن اوففففففففففف واييييييييييييي ارضا شد و تموم آبشو روانـه گلوي شراره كرد و شراره هم با تمام لذت آبشو قورت داد و منم با ديدن اين صحنـه بـه اوج رسيدم خواستم بكشم بيرون كه نذاشت و گفت ونيتو بريز توي كوسم ميخوام از تموم گرمايجوونيت استفاده كنم منم با يه فشار تموم آبمو توي كوسش تخليه كردم ، هنوز تموم آبش توي كوسش نريخته بود كه شراره كيرمو بيرون كشيد و مابقي آبمو با فروبردن كيرم توي دهانش خورد و دائما سر كيرمو زبون ميزد و ميليسيد و هم بيكار نشد و تتمـه آب كير بابا رو با ليسيدن كيرش ميخورد همـه بيحال كنار هم دراز كشيديم و يه چورت چند دقيقه اي زديم .

تو چرت بودم كه نوازشـهاي شراره منو از چرت پروند و با اشاره بـه سمت اتاق خوابمون رفت منم بلند شدم و دنبالش رفتم . تو اتاق كه رسيدم درو بستم و رفتم روي تخت كنارش خوابيدم ، شراره گفت شـهرام ميخوام خيلي جدي باهات حرف ب ولي ميترسم ظرفيت پذيرش حرفامو نداشته باشي . من گفتم بدترين حرفا رو هم اگه از زبون تو بشنوم ميپذيرم چون تموم قبله و كعبه دلم شدي هيچ چيز و هيچ كسيو نميبينم جز تو . شراره گفت باشـه حالا كه اينجوره بعد خوب گوش كن : منو جووون اوف بعد از زماني كه منو درون حال ساك زدن كيرت ديد رابطه ام بااون شروع شد و توي اين ارتباط متوجه شدم كه آمادگي داره تواما با چند نفر سكس كنـه ، اگه دقت كردي توي همين سكس ساعته قبل ديدي چقدر آتيشش تنده و چقدر از اين كار لذت ميبرد . شـهرام جون من حتي يه بار دوتا از دوستام كه با هم بعضي مواقع ور ميرفتيم رو آوردم خونـه و كم كم با آشناشون كردم و كار بـه يه سكس گروهي لز رسيد و که تا سرحد ديوانگي از لذت رسيد ، بعد از اون متوجه اين همـه توي شدم اگر همين الان چهار که تا مرد بـه جونش بيفتن كم نمياره و هر چهارتا مرد رو با هم ارضا ميكنـه . يهو من پ وسط حرفشو گفتم منظورت چيه خوب من چكار ميتونم بكنم ، منو بابا همين الان باهاش سكس كرديم و حسابي هم لذت برد ، شراره گفت شماها اينقدر گرم خودتون بوديد كه حرفهايي رو كه ميزد نمي شنيديد من گفتم مگه چي ميگفت ؟ شراره گفت وقتي كير تو توي كوسش بود و بابا هم از كون داشت ميكردش ميگفت كاش يه كير هم الان توي دهنم بود و حسابي اونو ليس ميزدم . من گفتم خوب توي اون وضعيت طبيعيه آدم چيزهايي رو ميگه كه خارج از تصورشـه . شراره گفت شما حالا زوده ما زنـها رو بشناسين ما زنـها وقتي توي همچين حالتي حرفي رو ميزنيم اون حرف يعني واقعيت ، يعني همون چيزي كه دوست داريم و آرزوشو درون سر داريم . گفتم خوب حالا من چكار كنم شما بفرما راهنمايي كن منم همون ميكنم . شراره گفت شـهرام از دوستانت كسي هست كه باهاش خيلي صميمي باشي و توي مسايل با هم راحت باشين ؟ گفتم كه يكي از دوستانم بـه اسم شاهين بچه پايين شـهره راستش من بيشتر فكر ميكنم آدم خيال بافيه چون همش ميگه شـهرام آبجيم كوسش حرف نداره واي كوس مو نديدي ، من هر شب با يكيشون حال ميكنم . خلاصه از اين اراجيف زياد ميگفت اونموقع من فكر ميكردم كوس و شعر ميگه ولي الان كه خودم توي همون وضعيت قرار گرفتم راستش حرفاشو باور ميكنم . شراره گفت همين خوبه ميتوني باهاش راحت قاطي بشي و اونو بياريش توي خط ؟ من گفتم تكليف بابا چي ميشـه بابا رو چطوري راضيش كنيم ؟ شراره گفت بابا عاشق تنوع توي سكسه و خوشش مياد اون با من . منم گفتم باشـه سعي خودمو ميكنم . ببينم چي ميشـه . روز بعد رفتم سراغ شاهين و چند که تا قوطي ويسكي ناز هم خ و با خودم بردم . وقتي رسيدم پيش شاهين بهش گفتم كسي خونتون نيست گفت چرا آبجيم خونـه هست . منم گفتم حيف شد آخه ويسكي توپي خ ميخواستم با هم بخوريم ، كه شاهين گفت اتفاقا آبجيم هم ميخوره مشكلي نداره كه من گفتم شاهين بازم كوس و شعر گفتنت شروع شد . شاهين گفت ميخواي صداش كنم و بهت ثابت كنم ، منم گفتم باشـه زود باش صداش كن ، اونم صداي ش زد و گفت سمانـه جون بيا يه لحظه كارت دارم ، واي خداي من باورم نشد ، چقدر خوشگل و زيبا بود ، چقدر لوند بود که تا حالا نديده بودمش آخه که تا حالا خونـه شاهين نيومده بودم و شو نديده بودم چه سينـه هايي عجب كوني رو دنبال خودش ميكشيد . قدش حدود 175 بود و وزنش 70 كيلو بود ، كونش حسابي خودنمايي ميكرد . آب ازو لونچم سرازير شده بود . خلاصه اومد بعد از سلام كردن شاهين منو بهش معرفي كرد و ش گفت ناقلا چيزهاي خوب خوبتو قايم كردي و دير بـه دير نشون ميدي ، من كه منظورشو فهميدم و رنگم پريد و لپهام سرخ شد ، شاهين گفت بيا سور و سات رو بچين که تا با آقا شـهرام سه تايي بزنيم و يه حالي ببريم ، اونم قبول كرد و رفت توي آشپزخونـه و وسايل مورد نياز رو با خودش آورد و گذاشت روي ميز پذيرايي و در كنار هم دور ميز نشستيم و ساقي هم سمانـه خانم شد و پيك سبكي واسه همـه ريخت ولي ديدم كه مال شاهين رو سنگين تر ميريخت . بعد از دو سه پيك كه زديم كله شاهين حسابي گرم شده بود و بدجوري تو پر و پاچه سمانـه رفته بود ، باورم نميشد عملا داشت كوس شو جلوي من ميماليد و شم بجاي اينكه با اون حال كنـه چشم از چشم من بر نميداشت . منم كم كم گرم شده بودم و كم كم دستام بكار افتاده بود و روناي سمانـه رو ميماليدم و بي اختيار هر سه تامون بجون هم افتاديم و شروع كرديم بـه كردن همديگه ، من كه مشغول خوردن لباي خوشگل سمانـه بودم و شاهين هم داشت با سينـه هاي اون ور ميرفت و با يه دستش داشت با كوس سمانـه حال ميكرد . يه مرتبه شاهين بلند شد و با حالت مستي كه اصلا رو پاهاش بند نبود گفت بريم توي اتاق خواب بابا اينا و همگي تلو تلو خوران رفتيم اونجا و شاهين سمانـه رو كشيد روي سينش و كيرشو هدايت كرد داخل كوس سمانـه داشتم شاخ درون مي آوردم چون که تا حالا فكر ميكردم خودم نفر اولي هستم كه ي مو گرفتم ولي ديدم شاهين يه قدم از من جلوتره كه بااشاره سمانـه بـه خودم اومدم كه ميگفت برو پشت سرم و مشغول بشو . خداي من آرزوم كردن اين كون بود بزرگ بود و نرم مثل ژله دست كه بهش ميزدي ميلرزيد و موج خوشگليمي افتاد . سرمو بردم پايين نزديك كونش ، معلوم بود زياد از كون باهاش حال كردن ، واسه همين كمي با آب دهنم سر كيرمو خيس كردم و كمي هم بـه كون سمانـه زدم و باانگشتم كردم توي كونش و چرخوندم ديدم انگار نـه انگار كه انگشتم توي كونشـه ، دو انگشتي كردم توي كونش تازه كمي خودشو تكون داد و كمي آخ و اوخ كرد منم ديدم همـه چيز واسه گاييدن اين كون مـهياست سر كيرمو گذاشتم دم كونش و با يه فشار که تا نصفه كيرمو چپوندم توي كونش و اونم با يه آخ بلند فشار كيرمو توي كونش تحمل كرد و با فشار بعدي که تا دسته كيرمو توي كونش جا دادم و بعد از يه مكث كوتاه شروع بـه تلمبه زدن كردم ، توي كونش بسيار گرم بود و ليز ، مشخص بود قبل از من كسي اونو از كون كرده آروم درون گوشش گفتم مثل اين كه كونت سير از آبه گفت نـه هرچي بريزيسير نميشـه ولي قبل از تو آره شاهين واسم پرش كرده بود و منم سر و گردنشو واسش ميخوردم و محكم تلمبه ميزدم ، مستي كار خودشو كرده بود هر دوي ما دير ارضا ميشديم ، اين بود كه شاهين پيشنـهاد داد كه جاهامونو با هم عوض كنيم منم قبول كردم و جامو باش عوض كردم و ايندفعه بـه جاي كونش مشغول گاييدن كوسش شدم ، لذت كوسش بيشتر بود چون تنگ تر نشون ميداد معلوم بود كه شاهين عاشق كونـه الحق كير خوبي داشت كمي از مال من بلندتر و چاق تر بود و وقتي كه كيرشو كرد توي كون سمانـه سمانـه دادش بـه هوا رفت و تازه فهميد داره كون ميده و از داد زدنش من بـه وجد اومدم و حشري تر شدم و توي كوسش شروع كردم بـه تلمبه زدن ديگه داشتم ميومدم كه سمانـه گفت همون تو خاليش كن قرص ميخورم و منم با چند که تا تلمبه محكم تو كوسش آبم رو خالي كردم و بي حال شدم و همين موقع شاهين هم با داد زدنـهاي متوالي و فريادهايي كه ميكشيد معلوم كرد داره مياد و خودشو توي كون سمانـه خالي كرد و اونم بيحال بـه يه كنار از تخت افتاد و سمانـه هم بلند شد بره دستشويي كه وقتي نگاش كردم موقع راه رفتن آب منو شاهين از كوس و كونش سرازير شد و مثل مرواريد غلطان بر روي رانـهايش ليز ميخورد و به پايين ميومد . سمانـه رفت حموم و من و شاهين تنـها شديم كمي سرحال اومده بوديم و من بـه شاهين گفتم دستت درد نكنـه قشنگي داري و منو بـه فيض رسوندي انشاالله بتونم يه روز تلافي كنم . شاهين پريد وسط حرفم و گفت وقت واسه تلافي ميخواي منم گفتم خوب آره كه شاهين همين فردا خوبه ؟ من گفتم منظورت چيه ؟ شاهين گفت منظورم واضح و روشنـه من مو بهت دادم و با همديگه كرديمش ، تو هم فرداد تو آماده كن واسم که تا بيام با همديگه بكنيمش ، اگر هم نميتوني بگو نميتونم چرا ميگي وقت باشـه واسه تلافي ؟
من موندم چي بگم و باكمي منو من كردن گفتم با م راحت نيستم ولي با م آره راحتم ميتونم واسه همين امشب چرا فردا ، برنامشو رديف كنم تازه باباهم كمكمون ميكنـه ، شاهين مثل برق گرفته ها از جا پريد معلوم بود مستي از سرش پريده و سريع گفت بابات همكمكمون ميكنـه ؟ منم گفتم آره منو بابا با همديگهو ميكنيم و دوست داريم ايندفعه سه نفري بكنيمش ، اشكالي داره شاهين ؟ اونم گفت نـه اشكالي نداره ولي اينو جدي ميگي با من و بابات ميخواي تو بكني يعني بابات ناراحت نميشـه ؟ گفتم نـه تازه خوشحال هم ميشـه چون عاشق تنوع درون سكسه . خلاصه قرار مدارمونو با شاهين گذاشتيم و برگشتم خونـه و سريع رفتم يه دوش گرفتم . كسي خونـه نبود ، رفتم روي تختم و دراز كشيدم و كمي هم خوابيدم كه با بوسيدناي شراره و م از خواب بيدار شدم و هردوشونو توي آغوشم گرفتم و به گفتم جون اگه يه چيزي ازت بخوام نـه نميگي ؟ گفت تو اول از همـه مو ازم گرفتي و بعد هم كوس و كونمو ، من حرفي زدم ؟ حالا هم هرچي ميخوايبگو بروي چشمم واست تهيه ميكنم . من گفتم نميخوام واسم تهيه بكني فقط نـه نگو ؟ گفت باشـه نـه نميگن هرچي تو بگي من همون ميكنم . منم گفتم من عاشق سكس چهار نفري هستم و ميخوام امشب يه سكس چهار نفري با هم داشته باشيم . گفت خوب ما كه با هم اينكار رو كرديم منو تو و بابت و شراره . منگفتم نـه منظورم اين نيست . منظورم سه که تا مرد با يه زنـه يعني من و بابا و يكي ديگه ، سه تايي تورو بكنيم ، شراره يا يه آخ جون گفتن گفت هموني ميشـه كه هميشـه آرزوشو داشتي ، تو خودش فرو رفت و گفت من هميشـه دوست داشتم ولي باباتونو چه كنم اون راضي نميشـه ، شراره گفت اون با من ، من راضيش ميكنم . من هم گفتم شراره جون من بـه شاهين دوستم گفتم كه با ميخوام سكس كنيم و تو هم يعني از ماجرا خبر نداري نبايستي شاهين از مطلعبودنت بويي ببره . اونم گفت چشم ولي بعدا بايد بهم بگي چرا اينكار رو كردي . منم گفتم باشـه بهت ميگم ولي حالا زود باشين و تر و تميز كنين واسه امشب ميخوام و به آرزش برسونم . م منو محكم بغل كرد و گفت قربون پسرگلم برم كه اينقدر بـه فكر شـه .

بعد از كمي گپ زدن منو شراره رفتيم توي اتاق خوابمون و شراره منو هل داده روي تخت و اومد روي شكمم و گفت شوهر خوشكل من از حسادتشـه كه منو امشب نميخواد بـه سكسشون راه بده يا ….. ؟ من گفتم عزيز دلم حرف حسادت و اينجور چيزا نيست ، شراره جون كيري كه من از شاهينديدم اگهرفت توي كوس يا كونت جرت ميده ، راستش دلمنمياد اذيت بشي و دوست دارم فقط مال خودم باشي ، شراره يهو پريد توي حرفم و گفت بعد آخر حرفات همون حسادته منو فقط واسه خودت ميخواي ، عيبي نداره ، وليتكليف من واسه امشب چيه شما حال خودتونو ميكنين ولي من بايدتوي كف بمونم ، منم ديدمراست ميگه كمي تامل كردم و بعد از بوسيدن لباش آروم درون گوشش گفتم مگه قرار نيست بابا رو واسه گاييدن امشب آمادش كني ؟ گفت آره . منم گفتم خوب بـه همين بهانـه وقتي بابااومد اونو بلندش كن و ببرش توي اتاق خوابمون و بهش صفا بده ودر حين سكس موضوع امشب رو هم باهاش درميون بذار و نظرش رو نسبت بـه موضوع جلب كن . شراره منو محكم بـه خودش فشار داد و گفت قربون شوهر متفكرم برم كه با اين فكراش براي حل مشكلات بـه زنش هم يه صفايي ميده ، با خنده و بوسيدناي مكرر از هم جدا شديم و خودمونو واسه شب مـهيا كرديم . دم دماي غروب بود كه بابا اومد خونـه با گفتن سلام اومد توي پذيرايي وقتي سر و وضع رو ديد تعجب كرد جوري بـه خودش رسيده بود كه انگار همين امشب عروسيشـه ، شده بود يه تيكه ناز و عروسك واقعا منم كيرم واسش بلندشده بود ، كنار من نشسته بود كه بابا هم اومد و حالا وسط من و بابا قرار گرفته بود بابا لبهاي رو بوسيد و پرسيد ببينم خانم خانما امشب چه خبره كه واسه من اين همـه سنگ تموم گذاشتي ، آخه که تا اونجا كه ميدونم هيچ مناسبت و مراسمي درون پيش نداريم ، از خجالت لپش گل انداخته بود و نميدونست چي بگه ، شراره يه مرتبه وارد پذيرايي شد و رفت روي پاي بابا نشست و لبهاي بابا رو بوسيد و بعد از بوسيدن تازه يادش اومد كه بايد از شوهرش اجازه بگيره و برگشت سمت من و گفت شوهر گلم ببخشيد من از شما بايستي اجازه ميگرفتم ولي خوب هرچي باشـه بابامـه و اجازهلازم نداره ولي اگه اجازه بدي با بابام يه كار خصوصي دارم و ميبرمش تو اتاق خودمون احتمالا نيم ساعت باهاش كار دارم منم خندم گرفت و گفتم ناقلا از بابا زياد كار نكشي هان آخه واسه امشب نيازش داريم . شراره خنديد و گفت باباي من كه مثل شما جووناي امروزي نيست كه كم بياره هرچي باشـه دوداز كنده بلند ميشـه و دست بابا رو گرفت و اونو بدون اينكه فرصت پيدا كنـه و بپرسه كه قضيه چيه بـه سمت اتاق خوابمون برد . برگشت سمت من و گفت ميترسم بابا قبول نكن و نسبت بهم سرد و بدبين بشـه آخه اون واسه اينكه من با غير خودش با كسي حال نكنم نقشـه اين سكس خانوادگي رو كشيد واسه همين ميترسم ، من گفتم من عزيز دل من بهت قول ميدم همسر من شوهرتو پياده ميكنـه يه دست كون جانانـه كه بهش داد بله رو از بابا ميگيره . گفت شـهرام تو شراره خيلي شيطون شدين حسابي كار كشته شدين توي سكس . از من و بابات هم پيشي گرفتيد . منم خنديدم و گفتم جون من و شراره شاگرد شما و بابا هستيم ، حالا هم بلند شو بريم پشت درون ببينيم بابا جون با شراره چكار ميكنن و دستشو گرفتم و بلندش كردم و رفتيم سمت اتاق خواب وقتي رسيديم پشت درون اتاق لاي درون رو كمي باز كردم بابا پشتش بـه در بود و شراره رو كرده بود و داشت بـه حالت سجده كون شراره رو ميخورد و بازبونش خيلي آروم كون شراره رو ليس ميزد و كم كم صداي ناله اي شراره بلند شد و با انگشتش بـه آرومي با كون شراره بازي ميكرد و يواش يواش انگشتشو توي كون شراره ميكرد و بيرون ميكشيد و با دست ديگرش هم كوس شراره رو ميماليد كه باعث شدخيلي زود ناله هاي انگيز شراره بلند بشـه وبه بابا بگه تو رو خدا منو از كون بكن زود باش باباجون كونم واسه كيرت داره بي تابي ميكنـه ميخوام با كيرت تموم شكممو پر كني بابا جون شراره با اين حرفاش بابا رو بدجوري حشري كرد که تا حدي كه بابا داشت تموم بدن شراره رو با زبونش ليس ميز و ميگفت كاش الان مجرد بودم و تو رو بعنوان خواستگاري ميكردم ، شراره باور كن هيچكسو باندازه تو دوست ندارم شراره هم از فرصت استفاده كرد و گفت بابا جون من خوشگل من امشب يه برنامـه تازه منو شـهرام واسه تدارك ديديم اجازه ميدي اجراش كنيم بابا هم درون حيني كه داشت سينـه هاي شراره رو با دستاش ميمالوند و با دهنش كوس شراره رو ليس ميزد گفت بـه بابا نميگي چه برنامـه اي ؟ شراره گفت شـهرام امروز رفته بود خونـه يكي از دوستاش بـه اسم شاهين و وقتي كير شاهين رو ديد و واسم تعريف كرد منم ديدم حيفه كه ازش بي بهره باشـه آخه سايزش اندازه كوس ه و هم خودت خوب ميدوني كه عاشق كوس بـه غريبه هاست و شاهين هم قابل اعتماده چون بهمراه شـهرام دوتايي شاهين رو كردن . بابا سرشو از لاي پاهاي شراره بيرون آورد و گفت يعني من بايد بشينم و كوس تو بـه شاهين نگاه كنم . شراره گفت نـه خيربابا جون شما و شـهرام همراه با شاهين سه نفري و ميكنين كاري كه مدتهاست درون آرزوشـه ، ببين بابا تو و من و شـهرام بـه اونچه كه ميخواستيم رسيديم درسته ؟ بابا گفت خوب آره درسته ، شراره گفت خوب حالا نوبت ه كه بـه اونچه كه ميخواد برسه ، بابا با كمي مكث گفت راستش تنـها مشكل اينـه كه بـه شاهين اعتماد ندارم آخه اونو نمي شناسمش ميترسم فردا اسم تو روي زبونا بندازه كه شراره پريد توي حرفش و گفت بابا جون ما که تا چند وقت ديگه از ايران ميريم هركي هرچي دلش ميخوادبگه آفرين بابا جون اگه قبول كني امشب حال كنـه منم يه كوني الان بهت بدم كه توي تموم عمرت ديگه همچين كوني گيرت نياد ، بابا هم كمي فكر كرد گفت باشـه قبوله ولي بايد بزاري اونطوري كه من دوست دارم بكنمت . شراره گفت فقط از كون ، از جلو اصلا حق نداري چون مال شوهرمـه . بابا هم گفت باشـه خودت ميدوني كه من كونتو جاي دنيا هم نميدم كوست پيش كش شوهرت . و شروع كردبه ليس زدن دوباره كوس شراره و باانگشتش هم كون شراره رو واسه گاييدن آماده ميكرد سر از پا نميشناخت و شروع كرد بـه بوسيدن من . منم گفتم ميزاري ببينم بابا چه جوري كون شراره منو جرميده يا نـه هم گفت باشـه ميخواي منم برات بشم که تا همزمان آب كيرتو بيارم بلكه امشب موقع سكس چهار نفريمون كمي ديرتر ارضا بشي . من گفتم اگه فقط برام ساك بزني باشـه چون ميخوام چشم از اين دوتا برندارم و هم با گفتن چشم شروع كرد بـه پايين آوردن شلوار و م و ليس زدن كيرم . بهش گفتم درون ارضا كردنم هيچ عجله نكني هان ميخوام با شراره جونم ارضا بشم . بابا بلند شد و از جيب كتش يه دونـه قرص درون آورد و با كمي آب كه كنار تخت بود خورد شراره گفت بابا جون اين چي بود خوردي بابا گفت اين كمر سفت كنـه كه که تا چهار مرتبه هم ميتونم دريكروز نزديكي كنم بدون اينكه بـه كمرم فشار بياد و كيرشو كمي از آب دهنش روش مالوند و گفت شراره امشب درد زيادي رو بايد تحمل كني چون نـه از بي حس كننده ونـه از كرم واسه كردن كونت استفاده نميكنم و ميخوام كاملا بطورطبيعي كونتو فتح كنم . شراره گفت بدردش مي ارزه آخه تو تنـها باباي مني منكه باباي ديگه اي ندارم كه بخوام بـه اونم كون بدم بعد بايد حسابي از خجالتت دربيام و بابا با كمي فشار كيرشو که تا آخر ختنـه گاه وارد كون شراره كرد و شراره يهو جيغ زد و گفت واييييييييي باباي سوختم كمي صبر كن که تا بهش عادت كنم ، بابا گفت هرجوري دوست دارم ميكنمت قرار نشد رو حرفم حرفي بزني ، شراره هم گفت باشـه باباي خوشگلم بكن منو هرجوري دوستداري جرم بده ، بابا هم با يه فشار ديگه كه توام با ول شدن شراره روي تخت كه از زور درد بود تموم كيرشو توي كون شراره جا داد و بدون حركت موند صداي ناله هاي خفيف شراره بـه گوشم رسيد و مثل گرگ از زور درد زوزه مكشيد خيلي دلم بـه حالش سوخت خواستم برم توي اتاق و نزارم ادامـه بده ولي ديدم كه شراره با صداي خفيفي گفت قربون اون كير بابا برم كه تموم شكممو پر كرد باباجون جر خوردم ولي بدردش مي ارزيد حالا كم كم تلمبه بزن كه دارم لذت ميبرم بابا هم يه متكا گذاشت زير شكم شراره و كمي كون شراره بالاتر اومد و دهانـه ش كاملا باز ميموند و باعث ميشد كه بابايي كيرشو که تا دسته توي كون شراره بكنـه و حداكثر كيرشو اون تو جا بده و شروع بـه تلمبه زدن كرد . بعد از چند دقيقه تلمبه زدن بابا از شراره خواست كه پوزيشن گاييدنشو عوض كنـه و اين دفعه بابا زير خوابيد و شراره نشست روي كير بابا و اونو كم كم توي كونش جا داد و خودشو بالا پايين ميكرد بعد از چند بار تلمبه زدن معلوم بود كه شراره داره بـه اوج لذت ميرسه و منم با ديدن اين صحنـه داشتم ارضا ميشدم و شراره با چند که تا جيغ محكم كه كشيد بيحال افتاد روي سينـه بابا و موهاي سينـه باباي رو چنگ زد و منم از خودم بيخود شده بودم و سر رو محكم بـه سمت كيرم فشار دادم و تموم آبموتوي دهنش كه نـه بلكه توي گلوش ريختم چون بدون اينكه متوجه بشم داشتم اونو خفش ميكردم و سريع كيرمو بيرون كشيدم كه باعث شد استفراغ كنـه و سريع بـه سمت دستشويي رفت و منم با يه پارچه خيس كه از آشپزخونـه آوردم فرش رو تميز كردم و رفتم توي دستشويي پيش و ازش عذرخواهي كردم كه گفت عليرغم اينكه داشتم خفه ميشدم ولي تجربه جديدي رو بدست اوردم و يه كير رو که تا آخر توي حلقم جا دادم و منو بوسيد و با هم از دستشويي بيرون اومديم وقتي از كنار اتاق خواب ميگذشتم ديديم بابا شراره رو رو بـه ديوار وايسونده و بهش بند كرده و حتي اجازه نداد شراره پاهاشو از هم باز كنـه چون توي اين پوزيشن كون و ش محكمتر و تنگتر ميشد و بعد از چند تلمبه محكم و جيغهاي متوالي شراره كيرشو توي كون شراره چپوند و تموم كمرشو خالي كرد و شراره رو بغل گرفتو با هم روي تخت دراز كشيدند .

آره که تا اونجا واستون گفتم كه بلاخره شراره با كون خوش فرمش بابا رو راضي كرده بود كه منو شاهين و بابا با همديگه رو صفايي بهش بديم . شراره بعد از حالي كه بابا داده بود و فشاري كه توي اون نوع كون بهش اومده بود واقعا حال و توان راه رفتنو نداشت ، وقتي بابا ازاتاق بيرون اومد و رفت حموم منم رفتم سراغ شراره و كمي نوازشش كردم و بوسيدمش و بهش گفتم معذرت ميخوام تو بخاطر من و اينـهمـه درد رو تحمل كردي ، شراره پريد توي حرفم و گفت شـهرام من اينو نگو من واسه اين ارتباط خانوادگي خيلي زحمت كشيدم و اعتقاد دارم هر كدوم از ما توي اين خانواده بخاطر لذت بردن ديگري از جون مايه بذاره و من اينو يك وظيفه ميدونم ، راستش درون مقابل اينـهمـه فهم و كمالات شراره چيزي واسه گفتن نداشتم جز يه تشكر و بوسيدن لباي نازش ، كمي دور كونشو ماساژ دادم و ماليدم که تا كمي دردش آرومتر شد و بلندش كردم بردمش بـه سمت حموم اتاق خوابم و اونو حسابي حمومش دادم و ليف كشيدم و با تنازي هر چه تموم تر حمومش كردم . بعد از تر و خشك كردن شراره رفتم توي پذيرايي كه بابا جون منو صدا زد و گفت بابا شـهرام بيا چند لحظه باهات كار دارم منم گفتم چشم و رفتم كنارش نشستم . بابا گفت شـهرام قضيه اين برنامـه كه واسه منو رديف كردي چيه اين پسره شاهين واقعا قابل اعتماده ؟ منم گفتم باباجون قبل از اينكه ما سكس خانوادگي رو شروع كنيم اون اينكاره بوده و اينكار رو با آبجيش شروع كرده بود منم وقتي رفتم خونشون که تا با همكمي بخوريم ديدم ش خونست و به شاهين گفتم كاش ت نبود چون من معذب هستم و شاهين گفت بي خيال بابا كدومـه اون عوض زن منـه و من خيلي باهاش راحتم و خلاصه بابا كار بـه يه سكس گروهي با ش كشيده شد و خيلي راحت شو درون اختيار من گذاشت منم چون كير شاهين رو ديدم هم از نظر بلندي و هم از نظر كلفتي هم سايز كوس ه و هم مدت زياديه كه تو كف همچين ه اين فكر توي ذهنم جرقه زد و با و شراره درون ميون گذاشتم و اونا هم با شرط قبولي شما پذيرفتند كه اين سكس رو هم تجربه كنيم . بابا گفت بعد شراره چي گفتم بابا كيرش خيلي كلفته ميترسم با زيبايي شراره اون محو تماشاي شراره بشـه و شراره رو با كيرش جر بده اونوقت چيزي از شراره باقي نميمونـه . بابا خنديد و گفت خانم اين بچه ها از من و تو پيشي گرفتند و قاپ قمار رو از ما دزديدند و همگي قهقهه خنده سر داديم و مشغول مـهياي تداركات براي امشب شديم . شب شد و شاهين زنگ زد و گفت شـهرام راستش بابا و امروز واسشون كاري پيش اومده و رفتن شـهرستان و اگه بخوام بيام اونجا سمانـه تنـها ميمونـه و سمانـه هم خيلي ترسو تشريف دارن . اينـه كه زنگ زدم و عذرخواهي كنم كه امشب نميتونم بيام برنامـه رو بذار واسه يه روز ديگه از طرف من از هم عذر خواهي كن ، خيلي دلمگرفت و با ناراحتي ازش خداحافظي كردم ، بابا گفت چي شد كي بود زنگ زد كه اينقدر بـه هم ريختي ؟ گفتم بابا شاهين بود و كل قضيه رو بهش گفتم ، بابا هم گفت عزيز من اينكه مشكلي نيست خوب مگه تو شو نكردي منم گفتم آره گفت خوب همـه چيز حله بگو با ش هر دوتاشون بيان اقلا من هم يه كوس تازه بكنم . كمي فكر كردم ديدم بد نميگه چرا اين فكر بـه سر خودم نيومد ، بنازم اينـهمـه تجربه بابا جونو واقعا معركه هست . منم گوشي رو ورداشتم و يه زنگ بـه شاهين زدم و قضيه رو گفتمش اونم گفت صبر كن که تا با سمانـه صحبت كنم ، رفت و بعد از چند لحظه دوباره اومد پاي خط و گفت شـهرام خان الان حركت ميكنم و ميام خداحافظ ، منم خوشحال گفتمبابا جون دارن ميان راستي بابا كونش سايز كيرتونـه واسه من كمي گشادنشون ميداد ولي نوش جونت ، يهو پريد وسط حرفمون با ناراحتي گفت اول بايد سه نفري بـه من صفا بدين بعد بريد سراغه سمانـه خانمتون ….. بابا گفت چيه مگه من با كوس دادنت بـه غريبه حسادت كردم و نـه گفتم ؟ كه شما حالا با كوس يكي بهمن حس حسادتت برانگيخته شده ؟ گفت از حسادت نبود ترسيدم يه وقت مشغول اون بشي و منو فراموش كني ، شراره گفت خيالت راحت بابا که تا صبح نميذاره تو و نـه سمانـه خانوم نميخوابيد و همگي خنديديم . بعد از نيم ساعت كه از صحبتهامون گذشت صداي زنگ منزل ما رو بـه خودمون آورد و من از شراره خواستم كه بره توي طبقه بالاي منزل و ديگه پايين نمونـه آخه با اون تمامقرار و مدارمون رو گذاشته بودم و قرار شد با تلويزيون توسط سيستم مدار بسته منزل كه درون اتاق بالا وصلبود همـه چيز رو بصورت زنده ببينـه ( منزلمون مجهز بـه سيستم مدار بسته هست و که تا شعاع 30 متر جلوي درب منزل و حياط و تمام اتاقها رو ميشد توسط دوربينـهاي مختلف ديد . اين هم از يادگارهاي بابا بزرگمون بود آخه خيلي آدم وسواسي بود و دوست داشت همـه چيز رو تحت كنترل داشته باشـه ) رفتم بـه سمت آيفون و با خوش آمدگويي درب رو باز كردم و منتظر اومدنشون شدم و بعد از چند لحظه اونا وارد منزل شدند و من هم شروع بـه معرفي كردم و بعد از آشنايي پدرم با سمانـه ، پدرم پشت دست سمانـه خانوم رو بوسيد و هنگام آشنايي شاهين با م معلوم بود شاهين از خوشش اومده بود و كنار لبهاي رو بوسيد و هر كدام روي مبل نشستيم و صحبتها گل كرد من هم با گرفتن اجازه از بابا رفتم و وسايل نوش جان كردن رو مـهيا كردم و همـه رو دعوت كردم توي پذيرايي و ريختن پيك رو سپردم بـه استاد بزرگ يعني بابا جونم . خلاصه بعد از خوردن چند پيك كله هامون كاملا داغ شده بود كه بلند شد و يه سي دي توپ گذاشت توي دستگاه و اومد دست سمانـه رو گرفت و تعارفش كرد كه بن ، سمانـه هم بلند شد و با شروع كرد يدن ، منم بلند شدم و دستم انداختم دور گردن سمانـه و خيلي آروم باهاش شروع بـه كردم و خودمو بهش ميما ليدم و توي همين حال بودم كه بابا اومد و چسبيد بـه سمانـه و آروم آروم كون سمانـه رو نوازش ميكرد و توي گوشش هم چيزايي ميگفت كه من نشنيدم و با دست بـه اشاره كرد و هم رفت سمت شاهين و نشست روي پاي شاهين و از خجالت لبهاي شاهين دراومد و حسابي لبهاشون بهم قفل شده بود و من هم سمانـه رو رها كردم و رفتم سمت اينا و سينـه هاي كه از شدت داشت ميتركيد رو درون آوردم و با نوازشي كه هميشـه ميگفت عاشق اينكار واسش نازشون ميكردمو با تك زبونم سر سينـه هاشو ليس ميزدم و هممشغول خوردن لبهاي شاهين ومالوندن كير كلفت شاهين از روي شلوارش بود . بـه شاهين پيشنـهاددادم همينجا توي پذيرايي چون بزرگتره كارمونو شروع كنيم ، اون هم قبول كرد و من هم تشك دو نفر آوردم و انداختم گوشـه پذيرايي كه جاي خالي داشت و و كشوندم که تا اونجا و شروع بـه كردنش كرديم و اونو مادرزاد كرديم ، که تا سمانـه اين صحنـه رو ديد از دستهاي بابا خودشو خلاص كرد و اومد پيش ما و مستقيم سرشو برد لاي پاي و براي چندلحظه خيره بـه كوس شد و خيلي آروم گفت خداي من عجب كوسي داره با اين سن و سال هنوز گوشتهاي دورش تپل هستند و پلاسيده نشده با وجود اينكه اينـهمـه ازش كار كشيده ، منم آروم رفتم سمت سمانـه و گفتم چيه كوس م خوشگلهنـه ازش خوشت اومده ؟ گفت شـهرام معركه هست فوق العاده زيباست ، خوش بحال شما و شاهين كه امشب اونو ميگايين . گفتم قابل شما رو نداره ميخواين ميل كنيد نوش جانتون ، سمانـه گفت شـهين خانوم ناراحت نشـه منكه از خدامـه ، گفتمتموم حالتو بكنـه نترس ،منتظر پايان حرفم نشد و سرشو چپوند لاي كوس و شروع كرد مثل آدماي گرسنـه كوس و خوردن واي جيغ و داد و در آورده بود كه بابا سمانـه رو بلند كرد وگفت بچه ها بهش صفا ميدن تومال منو بيارسرحال و كيرشو تادسته چپوند تودهن سمانـه و اونم شروع بـه خوردن كيربابا كرد و منم با هماهنگي باشاهين خوابيدم زير و اومد روي سينـه من و كيرمو با كوسش درون حالي كه آب ازش سرازير شده بود تنظيم كرد و كيرم وارد كوس مباركش شد چقدر ليز شده بود و براحتي تادسته رفت ته كوس و يه جيغ از سر لذت نـه از تنگي و فشار كوسش زد و حالا نوبت شاهين بود ، بـه شاهين گفتم اصلا رعايت حال و نكنـه و اونطوري كه دوست داره كون و بكنـه اونماول كمي واسه ليس زد و بعد هم با آب دهنش اول كونو خيس كرد بعد هم كير خودشو و با يه فشار كيرشو كرد توي كون براي يك لحظه ديدم كه چشماش بـه اندازه يك سيب بزرگ شد و زبونش بند اومد ، نميتونست داد بزنـه ، كمي تكونش دادم که تا بخودش بياد كه يهو داد زد كامران سوختم ، جر خوردم ، اينو ميگن كير الهي كهمن فداي اين كير بشم ، بابا برگشت و ديد چه كير گنده اي توي كون زنشـه و زنش داره از خوردن اين كير و پركردن شكمش توسط اين كير لذت ميبره ، بابا گفت عزيزم نوش جونت بخور وقتي كه تو سيراب ميشي از كير منم لذت ميبرم و خوشحال ميشم نوش جون ،الان ميام چون مال منم بايد ساك بزني و اومدبالاي سر من و كيرشو كرد تو دهن …….. ادامـه دارد

واي خداي من باورم نميشد سه كير همزمان تو هاي بود و داشت از اونـها لذت ميبرد شاهين تازه تلمبه زدنشو شروع كرده بود و كلفتي كيرش توي كون جارو واسه كير من توي كوس تنگ كرده بود و كردن كوسش تازه بـه من حال ميداد چون خيلي از گشادي كوسشو بر طرف كرده بود و كوسش واسه من تنگ تنگ شده بود . من نميتونستم زياد كيرمو تكون بدمميترسيدم درون بياد ديگه با ضخامت كيري كه توي كونش بود نتونم كيرمو دوباره تو كوسش كنم ، اما شاهين با حرص و ولع كون رو ميگاييد ، اونقدر عقب و جلو كرد که تا من نزديك بـه ارضا شدن شدم و مجبور شدم جامو بدم بـه بابا و از زير درون بيام و بابا با كمك شاهين شروع بـه گاييدن كردند ، همش ميگفت خدايا شكرت بلاخره بـه آرزوم رسيدم و يه كير ديگه غير از كير خانوادم رو زيارت كردم نوش جونم حقمـه لايق اين همـه كير هستم بكنيد منو جرم بديد پارم كنين ، محكمتر منو بكنيد ، اين حرفها باعث جري تر شدنشاهين و بابا شد و اونو که تا اونجا كه ميتونستند ميكردن . منم پاي كارسمانـه بودم و داشتم از كوس اونو ميكرد ولي تموم نگاهم بـه گاييدن بود . صحنـه بسيار جذاب و ديدني بابا با اينكه زير بود و عملا كار زيادي نميتونست بكنـه و خيلي تقلا ميكرد و خودشو بالا و پايين ميكرد چون بزرگي كير شاهين كون رو پر كرده بود و باعث شده بود كوس تنگ تر بشـه و بابا هم از اين تنگي كوس مثل من خوشش بياد و با ولع بيشتر اقدام بـه كردن كوس بكنـه ، كه همين باعث فعاليت شديد بابا شد و آبش رو با تمام قدرتش توي كوس خالي بكنـه و همزمان نيز منم آبمو با فشار توي كوس سمانـه خالي كردم و بابا هم بعد از چند لحظه كيرش خيلي آروم از كوس بيرون افتاد و بـه تنـهايي زير پاي شاهين بود و داشت كون ميداد ، شاهين رو بـه بغل خوابوندش و از كون شروع بـه كردن كرد و بعد از مدتي پوزيشن رو عوض كرد و رو بـه پشت خوابوند و رفت وسط پاش و به جاي اينكه بذاره توي كوسش محكم چپوندش توي كون و هم همش جيغ ميكشيد راستش هيچ متوجه نشدم كه آيا ارضا شد يا نـه ولي بعد از برنامـه سئوال كردمو گفت همون موقع كه بابات ارضا شد منم شدم و موقعي كه شاهين روي بغل منو خوابوند و كونمو ميگاييد براي بار دوم و سومين بار هم با شاهين ارضا شده بود . خلاصه شروع بـه عقب و جلو كردن كيرش كرد و تندتند تلمبه ميزد ، بعد از چند دقيقه رو بلند كرد سرپا و چسبوندش بـه ديوار و مجددا كون رو فتح كرد ، توي اين پوزيشن كون خيلي سخته و كون كردن اوج لذت رو داره ، كمي از ديوار فاصله گرفت و به سمت پايين خم شد که تا كون براش راحت تر باشـه و حالا كاملا كمر تو دستهاي شاهين بود و با عقب جلو كردن كمر كير شاهين بيرون ميومد و به ته كون كوبيده ميشد ، ميديدم كه ديگه ناي مقاومت نداره و پاهاش زير تنش سست ميشد كه نعره هاي شاهين بلند شد و از صداي داد زدن شاهين نيز حشري تر شد و جيغ هاشو بلندتر كرد و محكم كوسشـه ميماليد و هردو همزمانبه اوج لذت رسيدند و بيحال كف اتاق افتادند ، خداي من علاوه بر اينكه آب شاهين از كون داشت بيرون ميزد از بالاي كون نيز چند قطره خون سرازير شده بود كه فهميدم از فشار ضخامت كير شاهينـه . بالاي سرش رفتم و نوازشش كردم و بوسيدمش و گفتم خوبم از كون دادنش راضيه ؟ با بي حالي برگشت و گفت دست پسر گلم درد نكنـه توي تموم عمرم حتي تعريف همچين كيري رو از كسي نشنيدم چه برسه كه ببينم ، فقط يه كم شـهرام جون كونم سوزش داره ، گفتم كجاي كاري كونتو پاره كرده نفهميدي ازبالا يه كم چاك خورده و خون اومده بجاي اينكه بترسه و ناراحت بشـه با رضايت كامل گفت عيبي ندارم پسرم خوب ميشـه اما مـهم اينـه كه من يه كير حسابي پيدا كردم و تا صبح هم نميذارمش بخوابه بايد از همـه طرف كونمو جر بده بابات رو هم بگو حالا ديگه آزاده سمانـه جونو ببره توي اتاق خوابمون و هركاري ميخواد باهاش بكنـه من از اين بـه بعد كونم مال شاهين جونـه ببينم شاهين كونم بهت مزه داد ، شاهين گفت خانم جون که تا حالا كونـهاي زيادي كردم اما هيچكدوم که تا حالا زير پام که تا اين حد دوام نياورده هر كدومشون بعد از يك بار كه ارضا مبشدند فراري ميشدند . اما من متوجه سه بار ارضا شدن شما شدم ولي كم نياوردي و تا آخرش پا بـه پام اومدي . اگه دوست داشته باشين و منو لايق بدونين دلم ميخواد امشبو که تا صبح كنارتون باشم و حال كنيم . و اگه بزرگواري كني و منو غلام خودتون بدونين هر چند روز يكبار باهاتون سكس كنم ، كه آب ازو لونچش سرازير شده بود گفت بايستي از كامران جونم اجازه بگيرم كه شاهين پريد وسط حرف و گفت اصلا هر چند روز يه بار منو سمانـه جون دعوتيم پيش شما و جاتونو با هم عوض ميكنيد ، اين پيشنـهاد رو بـه كامران خان ميديم ، شـهرام هم ميشـه تك نخودي من كه ميدونم كامران خان هم مثل من عاشق كونـه خوب من و اون كون تو و سمانـه ميزاريم كوسهاي شما هم واسه شـهرام خان . منم گفتم عاليه از اين بهتر نميشـه فقط ميمونـه راضي كردن بابا . گفت با اين پيشنـهاد اونش با من كارتون نباشـه كه يهومن بخودم اومدم و گفتم هي خبري از سمانـه و بابا جون نيست بريم ببينيم رفتن كجا و چه ميكنن ؟ كمي گوش وايساديم سر و صداشون از توي اتاق ميومد . رفتيم سمت اتاق خداي من چه ميديديم بابا سمانـه رو بـه كمر خوابونده بود و دستهاشو بـه تخت بسته بود و پاهاي سمانـه رو که تا دور سر سمانـه بالا بود و اونا رو با هم بـه تخت بسته بود و داشت سمانـه رو از كون ميگاييد و سمانـه هم با رضايت كامل همش ميگفت كامي من بهتر كون ميدم يا شـهين جون ؟ بابا هم ميگفت عزيزم كون تو بهتره و بهتر هم كون ميدي . سمانـه عزيزم از اين بـه بعد هفته اي دو سه بار بايد بياي و بهم كون بدي باشـه اونم ميگفت قربون اون كير خوشگلت برم كون كه قابلي نداره ، دو سه روز چيه اگه داداش شاهين بذاره هر روز ميام خونتون بهت هم كوس ميدم هم كون . اينقدر واسه هم تعارف تيكه پاره كردن که تا اينكه بابا با داد زدن خودشو بـه مرز ارضا رسوند و كيرشو از كون سمانـه بيرون آورد و به سمت دهان سمانـه برد و بعد از چند بار فشار كيرش آبش با فشار پاشيد توي صورت سمانـه

حدود ساعت 2 بامداد بود كه همگي از زور خستگي فعاليت شبانـه هركدام بـه سمتي دراز كشيده بوديم و از لذتي كه توي سكس بوديم بدنمون واسه يه خواب ناز آماده شده بود و كم كم داشت خوابمون ميبرد . بعد از مدتي از خواب پ يه نگاه بـه ساعت كردم ديدم ساعت 3 صبح بـه ياد شراره افتادم و ميدونستم الان خودشو پاره كرده ، هرچند سرشب يه كون اساسي بـه بابا داده بود ولي با ديدن اين همـه كوس و كون و گير حتما حشرش بالا زده و داره بهم فحش ميده كه چرا نرفتم پيشش ، كمي اطرافمو نگاه كردم همـه خوابيده بودن ، آروم از جام بلند شدم و رفتم طبقه بالايي و درو بازكردم ديدم شراره جونم خوابه و دستش لاي پاشـه وقتي خوب دقت كردم ديدم انگشتش توي كوسشـه و خوابش و تموم سيستمـها هم خاموشـه آروم بهش چسبيدم و اونو بـه سمت خودم كشوندم ، يهو برگشت و تا منو ديد زد زير گريه ، تعجب كردم و گفتم قربون همسر خوشگلم برم چرا گريه ميكني ؟ شراره گفت خيلي بي معرفتي من بخاطر رسيدن بـه از همـه چيزم گذشتم ولي تو حاضر نشدي منو توي اين سكس زيبا شركت بدي ، ميتونستم بيام پايين و خودمو قاطي سكستون كنم ولي بـه احترام قولي كه بهت دادم نيومدم ولي تو بعد از سكست حتي بـه ياد منم نبودي ، دريغ از يه سرزدن كوچولو ، اونو توي آغوش كشيدم و ازش معذرت خواستم و گفتم شراره جون من واسه خودت بود كه گفتم تونباش چون ديدي چه بلايي سر آورد كون تمومش پاره شده و خون مالي شده ، شراره گفت خوب من با تو و بابا حال ميكردم يا فقط بـه شاهين اجازه ميدادم از جلو باهام حال كنـه هرچند بهت قول دادم جلوم فقط مال تو باشـه ، ولي خودت بهمگفت كون من ارتجاعيه و دوباره بـه حالت اول برميگرده ، من بهش گفتم درسته مثل اول ميشـه ولي دردش رو چي ميتونستي تحمل كني ديدي كه واسه چند لحظه از حال رفت . حالا هم اگه دوست داشته باشي دير نشده ميتونم تو رو هم وارد اين سكس كنم بعنوان سورپرايز مجلسمون . خوبه ؟ شراره خنديد و گفت شـهرام واقعا ازت بخوام اينكارو واسم ميكني ؟ گفتم عزيز دلم من اينـهمـه خوشي و لذت رو مديون تو هستم درسته كه با هم شرط و قرار گذاشتيم ولي اگه بگي همـه چي ماليدست ميگم چشم چون ميدونم تو اينجوري دوست داري و چيزي رو كه تو دوست داشته باشي منم دوست دارم ، درب اتاق آروم باز شد و از لابلاي درب سمانـه وارد اتاق شد يه لحظه يكه خوردم و موندم چي بگم چون بدجوري سه شده بود داشت دروغم رو ميشد كه يهو شراره از جاش بلند شد و پريد سمت سمانـه و همديگه رو بغل كردند و لباشون رويهمديگه قفل شد و مثل دوتا زن و شوهر از همميگرفتند . بعد از چند دقيقه ماچ و بوسه تازه فهميدم كه خانمـها از سال قبل با هم دوست بودند و چند مورد هم با هم سكس داشتند ولي بعلت جابجا شدن منزل ما اونا ديگه همديگه رو نديده بودند ، چون بعد از انحصار وراثت اموال بابا بزرگ ما از خونـه قبليمون اومديم توي اين خونـه كهمربوط بـه بابا بزرگ بود ، سمانـه گفت شـهرام خيلي بي معرفتي چرا نگفتي شراره همسرته ؟ شراره پريد وسط حرفش و گفت شـهرام علاوه بر اينكه همسر منـه برادر منم هست تازه ما ميخواستيم شما رو سورپرايز كنيم و از حالا منم بـه جمعتون اضافه بشم . زياد نپرس بعدا همـه چيزو واست تعريف ميكنم و شراره دست منو گرفت و به اتفاق سمانـه بـه سمت پايين حركت كرديم .
همـه خواب بودن جز ما سه نفر شراره سمت من اومد و منو بوسيد و گفت با اجازه شوهر گلم ، منم گفتم صاحب اختيار خودتي هر كاري دوست داري بكن منم همون رو دوست دارم . و رفت سمت سمانـه و شروع كردن بـه كردن همديگه ، واي خداي من هر چه از اين بدنـها بگم كم گفتم هركدوم از ديگري قشنگتر ، بدنـها تراشيده با هاي گرد و سينـه هاي برجسته و ايستاده ، هردو بدن تقريبا برنزه و خوش تركيب . که تا من تو اين كف و احوال بودم اونا مثل مار بهم پيچيده بودند و لاي كوس همديگه رو ميليسيدن و آخ و اوخشون بالا رفته بود كه منم بيكار ننشستم و رفتم كمكشون و كمي سينـه هاي شراره رو ميخوردمو كمي هم سراغ سمانـه ميرفتم ، يهاز سمانـه يهاز شراره ، يه زبون توي كوس شراره يه زبون توي كوس سمانـه . بوي تموم خونـه رو ورداشته بود و هردوشون تيزه كرده بود و برجسته شده بود ، بصورت 88 رفتن لاي پاي همديگه و كوسهاشونو روي كوس هم ميماليدند و ناله هاشون بيشتر ميشد ، چشماي خمارشونو نفسهاي تندي كه ميزدند نشانگر بالاي اونابود و معلوم بود كه واسه ارگاسم شدن آمادگي كامل دارن ، منم سريع رفتم واونا رو روي هم بروي سينـه خوابوندم و كه بهشون نگاه ميكردم كوس شراره روي كون سمانـه بود و دو که تا كوس خوشگل مثل يه خونـه دوطبقه جلوي من خودنمايي ميكردن و ابتدا كيرمو كردم توي كوس سمانـه كه پايين بود و با انگشتم كون شراره رو ميماليدم و بعد از چند که تا تلمبه كيرمو درآوردمو كردم توي كوس شراره و با انگشتم كون سمانـه رو ميماليدم ، اونا هم بيكار ننشستن و همديگه رو خوب ميماليدن ، اونقدر اين كار رو تكرار كردم که تا اينكه هر دو نزديك شدند بـه ارگاسم شدن و منم شدت تلمبه هامو بيشتر كردم که تا با اونا ارضا بشم و هرسه تاييمون با جيغ و داد زدن بلند ارضا شديم وقتي كه هركدوم بـه طرفي افتاديم و تا بـه خودمون اومديم ديديم همـه دارن ما رو نگاه ميكنن و همگيبا هم واسهما كف زدن و هورا كشيدن و شاهين با چهره بهت زده گفت شـهرام ايننازنين خوشگلواز كجا آوردي اين وقت صبح ؟ گفتم اين نازنين همينجا بود ولي گذاشتم که تا سورپرايزتون كنم ايشون همسرمـه شراره خانوم يابهتربگم جونم شراره . شاهين گفت بـه به خيلي ناقلا شدي شـهرام واقعا دست مريزاد آفرين منكه يكه خوردم . عجب تيكه ايه ، دمت گرم شـهرام ، تو كه حالتو كردي حالا نوبت من و كامران خانـه كه باهاش حال كنيم البته با اجازه شما اول بعدشم با اجازه خانوم خانوما شراره جون گلم . كه شراره پريد وسط حرف و گفت شاهين خان تعريف كيرتونو خيلي شنيدم و اينكه كسي جز م زيرش تحمل نياورده ، خوب منم طالبم امتحانش كنم ولينـه باتفاق بابام بلكه خودم و خودت تنـها و از كسي كمك نگيري ببينم چندمرده حريفي ؟ و باتنازي اومد سمت شاهين و يهخوشگل از شاهين گرفت و با دست از روي كير شاهينو لمس كرد و گفت امممممممممم عجب چيزيه بايد خوردش تافهميد چيه و شاهينو كشيد پايين و بادستاش بـه آرومي كير شاهينو لمس كرد و باهاش بازي ميكرد اونو خوب ورانداز كرد بالاشو پايينشو زير و بمشو خوب نگاه كرد و گفت شـهرام خان با اجازه شما ميخوام دوستتو روشو كم كنم . منم گفتم هر چي تو بخواي و بگي همونـه . شراره با زبونش بـه نوك كير شاهين يه ليس كوچولو زد شاهين با گفتن اوف فففففف جوابشو داد و شراره سر كيرشو توي دهانش برد و تا نصفه كيرشو كرد توي دهانش و محكم شروع بـه مك زدن كرد و اونو با فشار از دهانش بيرون آورد كه صداي آخخخخخخخ شاهين بلند شد و شراره زبونش رو از زير تخم شاهين که تا زير كله كيرش كشيد و شاهين رو که تا سر حد جنون پيش برد و شاهين رو هل داد روي تشك و خودش رفت و روي سينـه شاهين نشست و كوسشو تنظيم كرد با دهان شاهين و شاهين هم با استقبال از كوس شراره شروع بـه ليسيدن كوس خوشگل شراره شد و تموم صورت خودشو بـه كوس شراره ميماليد آب كوس شراره تموم صورت شاهين رو خيس كرده بود و وقتي آب كوسش خوب راهافتاد شراره خودشو عقب كشيد و دهانـه كوسشو با كير شاهين تنظيم كرد و آروم آروم سر كير شاهين رو وارد كوسش كرد و با چندينبا بالا و پايين شدن كيرشو بـه زحمت که تا دسته توي كوس خودش جا كرد و بعد از مكث كوتاهي شروع بـه بالا پايين شدن كرد از تنگي كوس شراره كه لبه هاي كوسش مثل حلقه دوركيرشاهين رو گرفته بود شاهين خيلي زود بـه اوج لذت رسيد و شدت تلمبههاشو بيشتر كرد و سريع از زير شراره بلند شد و سمانـه رو صدا كرد و كيرشو چپوند توي دهان سمانـه و تموم آبشو خالي كرد توي دهان سمانـه . تموم حال كردن شراره با شاهين 5 دقيقه نشد ، همگي آج و واج و حيرت زده داشتيم اونا رو نگاه ميكرديم و شاهين هم با خجالت سرشو زير انداخت و گفت با وجودي كه امشباينـهمـه حال كرده بودم و آبم بايد خيلي ديرتر از اينـها ميومد ولي اقرار ميكنم كم آوردم نميدونم چكار كردي كه آبم اينقدر زود آومد ، شراره هنوز ارضا نشده بود واسه همين من رفتم سمتش و بلندش كردم و اونو سر پا چسبوندم بـه خودم و پاهاشو آوردم بالا و كيرمو بـه كمك سمانـه كردم توي كوسش و مثل يه بچه اونو تو بغلم گرفتم و بالا و پايين كردم و سمانـه هم از زير با زبونش كون شراره رو ليس ميزد که تا با هم ارضا شديم و روي تشك دراز شديم …………..
كنار هم خوابمون برد حدود ساعت 11 قبلاز ظهر بيدار شدم فقط بيدار بود و توي آشپزخونـه مشغول تدارك نـهار بود سردرد عجيبي داشتم نميدونستم از بيخوابيه يا اينكه از سكس زياد بود فكر كنم نسبت بـه سن و سالم زيادي از خودم كار كشيده بودم . بهر صورت با بيحالي رفتم صورتمو شستم و صبح بخيري بـه گفتم و رفتم توي اتاق خوابم لباس مناسبي رو پيدا كردم و پوشيدم ، يه دستي بـه سر و گوشم كشيدم و رفتم توي پذيرايي ديدم همـه آش و لاش خوابن ولي اثري از شراره و شاهين نيست ، رفتم پشت مبلمان نگاه كردم ، نـه خير نيست ، برگشتم بـه گفتم شراره رو نديدي ؟ گفت راستش نيم ساعته كه بيدار شدم نديدمش شايد طبقه بالا رفته لباس عوض كنـه ، نميدونم چرا ولي يهو دلم ريخت ، بـه آهستگي از پله ها بالا رفتم و نزديك درون اتاق شدم صداي خفيفي بگوش ميرسد معلوم بود دو نفر دارن با هم صحبت ميكنند ، نزديك درون اتاق شدم و از جا كليدي نگاه كردم … خداي من چه ميديدم شراره مشغول ساك زدن واسه شاهين بود و هرزگاهي سرشو بلند ميكرد و قربون صدقه كير شاهين ميشد و شاهين هم ميگفت از اين بـه بعد تومن هستي و هر وقت اراده كردم بايد بهم كوس و كونتو هديه كني و شراره هم ميگفت كوس و كونم كه هيچي نيست جونم مال توئه بـه شرطي كه بذاري که تا از كيرت خوب سير بشم و فقط مال من باشـه و شاهين هم مشغول كردن كون شراره شد ، باورم نميشد اون كير بـه اون كلفتي خيلي راحت رفت توي كون شراره و شاهين هم شروع بـه تلمبه زدن كرد ، اونقدر تلمبه زد که تا آبش اومد و بيحال افتاد كنار شراره و كيرش بعد از خوابيدن از كون شراره دراومد و شراره گفت بنازم كمرتو الان سه بار پشت سرهم كردي هنوزم سيري نداري و اگه بزارنت بازم كونم ميذاري ، راستش كونم هم سايز كيرت شده فكركنم که تا چند روز همينجور باز بمونـه ، يالا يالا بلند شو خودتو جمع كن بريم پايين که تا بقيه بيدارنشدن ميترسم شـهرام بيدار بشـه و ناراحت بشـه منو تو رو توي اين وضع ببينـه ، منم سريع قبل از اينكه از اتاق بيرون بيان رفتم پايين و توي اتاق خوابم خودمو زدم بـه خواب . بعد از چند دقيقه شراره اومد و با ناز كردن من سعي كردمنو از خواب بيدار كنـه و گفت كي اومدي تو اتاق خواب تازه كه از خواب بيدار شدم خيلي دنبالت گشتم فكر كردم رفتي بيرون ولي که تا دراتاق خواب رو باز كردم اينجا ديدمت . بلند شو بقيه هم دارن بيدار ميشن . هم داره نـهار رو آماده ميكنـه بيا باهم بريم يه دوش بگيريم . با بي ميلي حرفاشو گوش ميدادم و بلند شدم باهاش رفتم حموم وتوي حموم خودمو بهش چسبوندم و بهش گفتم هوس كردم همينجا از كون بكنمت كه يهو گفت نـه تو روخدا ديگه سكس نـه بذار واسه امشب اصلا الان حسشو ندارم راستش لاي پام از ديشب كه بـه شاهين كوس دادم درد ميكنـه ولي اونموقع بـه روي خودم نياوردم . اگه بخواي واست ساك مي که تا آبت بياد ،من گفتم شراره كون دادنت بـه من چه ربطي بـه كوست داره من ميخوام كونت بذارم ، خلاصه هرچي اصرار كردم نذاشت بدون اينكه دوش بگيرم و كامل خودمو بشورم با ناراحتي از حموم بيرون اومدم و شرارههم هرچي صدام زد نايستادم و خودمو خشك كردم و لباسامو پوشيدم و رفتم بيرون از خونـه ، باغ زيبايي داشت توي حياط منزلمون و شروع كردم بـه قدم زدن و فكر كردن درمورد تموم وقايعي كه ديشب که تا صبح اتفاق افتاد . كمي بهخودم دلخوشي دادم كه شايد حرفهاي شراره بـه شاهين توي طبقه بالا فقط بخاطر ايجاد محيطي شـهواني براي حال كردن بيشتر بود . اما توي ذهنم يه چيزي ميگفت چرا بعد از خوابيدن من که تا صبح طبقه بالا سه بار بـه شاهين كون داد بدون اينكه بـه من چيزي بگه ؟ بازم پيش خودم گفتم خوب منم كه رفتم خونـه شاهين اينا شو بدون اطلاع شراره كردم ، خلاصه با اين حرفها مسئله رو پيش خودم توجيه كردم و برگشتم توي ساختمان . هنگام نـهار شد و همـه رفتيم روي ميز نـهار خوري و من جاي هميشگي خودمون نشستم ومنتظر شراره موندم ولي شراره درست كنار شاهين نشست ، بروي خودم نياوردم ولي معلوم بود كه دست شراره روي كير شاهين مشغول كاره ، و زيرچيزايي بـه هم ميگن ، نـهار كه خورديم رفتم لباس پوشيدم و از خونـه بـه همراه شاهين و سمانـه زدم بيرون و تا خونـه شاهين همراهيشون كردم و بعد از تشكر از اونـها خداحافظي كردم و رفتم سمت خونـه يكي از دوستان خوبم و كمي باهاش گپ زدمو ساعتي رو كنارش گذروندم و برگشتم خونـه که تا وارد ساختمان شدم شراره اومدجلو و پريد توي بغلم و شروع كرد بوسيدن من و عذر خواهي كردن بابت اتفاقي كه توي حموم افتاد و گفت من الان آماده رزمم و هرجوري كه شوهرم بخواد بهش حال ميدم كوس و كون و دهان و هر جايي از بدنمو كه بخواي مال تو . ديدم خيلي تحويلم ميگيره پيش خودم گفتم شايد فكر بد كرده باشم و واقعا بين اونا که تا همون زمان كه سكس حكمفرما بوده رابطه وجود داشته و بعد از اون ديگه مال خودم شده ، بعد بعد از اين رابطه نبايد با شاهين داشته باشـه و اونقدر باهاش سكس كنم كه بـه فكر شاهين نباشـه و اونو بغل كردم و بردم سمت اتاقمون و شروع كرديم بـه كردن همديگه و سريع بعد از يه ساك جانانـه كه واسم زد كونشو قنبل كرد سمت منو گفت اينم كون واسه شوهر عزيزتر از جونم كه ميدونم امروز بـه شاهين حسابي حسادت كرده ، با حرفش بـه خودم اومدم و گفتم منظورت چيه گفت سر ميز نـهار ميدونستم منتظرمي بيام پيشت ولي چون ناراحت بودي گفتم يه كم عصبانيتتو بيشتر كنم اين بود كه نشستم كنار شاهين و با كيرش شروع كردم بـه بازي راستش كمي هم لذت بردم از كيرش ولي بيشتر قصدم ناراحت كردنت بود كه موفق هم شدم ، حالا ميخوام ناراحتي رو از دلت درون بيارم و يه دست كون مشتي بهت هديه كنم . ديگه باورم شده بود كه شراره مثل سابق منو دوست داره و همـه اون كون دادنـها بـه شاهين و حرفهاي عاشقانـه كه بينشون زده شد مربوط بـه جوي بود كه بر اونـها حاكم بود و فقط که تا همون زمان بود از اون بعد اوضاع مثل سابق شده . بعد شروع بـه كردنكون همسرم شده ، انگار نـه انگار كه اين شراره بود كه سه بار بـه شاهين كون داده بود شاهين با اون كير كلفتش ؟ راستش مات مونده بودم چون كونش كاملا تنگ تنگ بود و لذت بي نـهايتي از كونش ميبردم ، اونقدر توي كونش تلمبه زدم که تا آبمو با فشار توي كونش رها كردم و بيحال بـه كنار شراره خزيدم و نفسي از فرط خستگي چاق كردم و شراره هم تموم بدنمو ميماليد و ليس ميزد . آروم درگوشم گفت که تا چند وقت ديگه برات سورپرايزي دارم يكي از دوستان خوبم رو كم كم دارم ميارم تو خط از زيبايي من بـه انگشت كوچيكش هم نميرسم ، فقط روزي دو سه ساعت ميرم پيشش که تا اعتمادشو جلب كنم . البته يه شوهر خوش تيپ هم داره كه عاشق كون كردنـه و دوستم که تا حالا بهش كون نداده ، ميخوام با شوهرش از عقب حال كنم و اونو مجبور كنم درون عوضش بهت كوس بده ، درون ضمن نترس كيرش خيلي كوچيكه ، عكس كيرشو توي موبايل دوستم ديدم از كير تو كوچولوتره . منم گفتم هرجور صلاح ميدوني ولي شراره ميترسم اينكار واسمون عادت بشـه و باعث ايجاد فاصله بين من و تو بشـه . شراره گفت نترس همش چند وقت ديگه اينكار رو انجام ميديم بعدش ميريم خارج از كشور و ديگه خودمو خودت هستيم درون كنار بابا و . گفتم باشـه من بهت اعتماد دارم چون مديون تو هستم اينـهمـه عشق و حال كردنمو . خلاصه هر روز توي ساعتهاي مختلف ميرفت و وقتي ميومد كلي از اونـها واسم تعريف ميكرد كه دوستش داره بـه من علاقمند ميشـه و تا چند روز ديگه جورش ميكنـه که تا با هم سكس داشته باشيم . علاقه شراره بـه سكس با من هر روز كمرنگ تر ميشد ولي بروش نياوردم . يه روز كه از خونـه بيرون زد که تا بره خونـه دوستش از آژانس تاكسي گرفتم و سر خيابون منتظرش شدم و تعقيبش كردم ، خداي من يعني دوستش كي ميتونـه باشـه اونم توي خيابوني كه شاهين زندگي ميكنـه ؟ ماشينش درست جلوي خونـه شاهين توقف كرد و رفت توي خونـه شاهين . منم منتظر شدم که تا برگشت و به سمت خونـه خودمون رفت و بعد از نيم ساعت منم وارد خونـه شدم و ديدم دوباره همون داستان و همون قصه هاي هميشگي رو شروع كرد ، منم گفتم راستي شراره عكس دوستتو فردا واسم بيار ميخوام ببينمش ، اونم گفت چشم و بلافاصله باموبايلش زنگ زد و مطمئن بودم كه همين حرف رو داشت بـه شاهين ميزد ، فردا كه حركت كرد دوباره دنبالش رفتم و مجددا بـه منزل شاهين رفت و بعد از يك ساعت بـه سمت منزل برگشت و من هم كمي بعد از اون وارد خونـه شدم و بعد از روبوسي گفت بريم توي اتاق تاعكسهايي كه ازش گرفتم نشونت بدم و منم رفتم توي اتاق و عكسها رو دونـه دونـه نگاه كردم عكسها تمومش توي اتاق خواب شاهين گرفته شده بود چون اتاق خواب شاهينو كاملا ميشناختم آخه منو اون اولين بار شو توي همون اتاق كرديم ، با حالتي كه پوز خند همراه داشت گفتم شوهر دوستت و دوستت خوش سليقه هستند ، گفت چرا ؟ گفتم چون من فقط توي دوستام سليقه شاهين رو دوست دارم و سليقه اين دو هم مثل شاهينـه چون اتاق خوابشون كپي اتاق خواب شاهينـه و منتظر عكس العمل شراره نشدم و رفتم لباسمو درون آوردم و رفتم توي پذيرايي

بعد از شام بـه گفتم امشب از بابا بخواه جاشوبا من عوض كنـه هوس كردم امشب خوشگلمو بكنم . هم گفت كامران خان شنيدي پسرم ميخواد پيش مادرش بخوابه تو هم برو توي پذيرايي يا برو پيش ت و امشب يه كون حسابي ازش بگاء . بابا هم از خدا خواسته قبول كرد ولي شراره با منو من كردن و اكراه اين موضوع را پذيرفت . شب با حسابي از كوس و كون حال كردم و به هيچ چيز هم فكرنكردم فقط بـه سكس با فكر كردم و حالمو بردم . صبح كه از خواب بيدار شدم بابام صدام زد و گفت شـهرام بيا كارت دارم بابا و رفت سمت حموم گفتم بابا چرا ميري توي حموم خوب كارتو همينجا بگو ، گفت تو بيا و هيچي نگو . رفتيم توي حموم و بابا بهم گفت شلوارتودربيار ، گفتمبابا نكنـه هوس كون من بـه سرت زده ؟ گفت خواهش ميكنم چيزي كه ازت خواستم انجام بده گفتم بابا لازم نيست جوابتونو من ميدم بله كير من بزرگ نشده بلكه كون شراره سايزش كمي بزرگ شده واسه اينكه هر روز ميره بيرون كون ميده و خانوم ديگه كوني شده ، هيچ كاريش هم نميشـه كرد من واسه همين از شما خواستم شب پيش بخوابم که تا شما بـه گشادي كون خانوم پي ببري . بابا گفت خوب حالا چكاركنيم ؟ من گفتم توي همين يكي دو روزه من همـه چيزو درست ميكنم بهش فكر نكن . بابا گفت آخه چطور درستش ميكني ؟ گفتم بابا كمي صبر كن درست ميشـه راستي بابا جون بـه شراره كه چيزي نگفتي يا بروش نياوردي بابا گفت نـه ولي …… گفتم بابا بي خيال درست ميشـه نزديكاي ظهر بود طبق قرار قبلي كه با دوستم داشتم رفتم سراغش باباش از بچه هاي جبهه و جنگ بود ، بعد از نيم ساعت كه از بودنم پيش دوستم ميگذشت زنگ زدم خونـه و مادرم گفت همين الان شراره رفت خونـه دوستش و من هم بلافاصله حركت كردم و رفتم درون خونـه شاهين منتظرش و رفت داخل منم پشت سرش وارد ساختمان شدم و رفتم روي پشت بوم خونشون كه واحد ششم ميشد و در طبقه چهارم يعني آخرين طبقه واقع بود رفتم و از اونجا خودمو بـه داخل تراس پذيراييشون رسوندم و خيلي آهسته درون پذيرايي روباز كردم و رفتم سمت اتاق خواب شاهين اسلحه اي كه از دوستم گرفته بودم رو درون وضعيت شليك قرار دادم و به آرومي از لاي درون اتاق داخل رو نگاه كردم ، بله درست حدس زده بودم شاهين سفت و سخت شراره رو تو بغلش گرفته بود و كون شراره رو بـه چنگ ميكشيد و ضرباتي رو روي شراره ميزد ، شراره كمي سرد بود مثل هميشـه نبود ، شاهين ازش سئوال كرد اتفاقي افتاده چرا اينقدر گرفته هستي ؟ شراره گفت مطمئنم كه بـه رابطمون شك كرده آخه شـهرام خيلي عوض شده . شاهين من خيلي دوستت دارم بيا همين امروز فرار كنيم ، شاهين قصه پول رو نداشته باش آخه چيزي حدود 70 ميليون تومان از پولهاي بابا توي حساب منـه ميتونيم بريم يه شـهر دور از اينجا و با هم زندگي كنيم و خوشبخت بشيم . زدن اين حرف توسط شراره باعث شد شاهين چند لحظه سكوت كنـه و بعد بـه شراره گفت شراره مگه من بهت قول ازدواج دادم تازه اين يه سكس گروهي بوده و با توافق انجام شده و شما نسبت بـه من تمايل پيدا كردي از اينـها كه بگذريم من نميتونم بـه سمانـه خيانت كنم و با او عهد بستم كه حتي اگر بين ما دونفر زوجهاي زيادي هم بيان و برن ما دونفر هيچوقت از هم بريده نشيم ، من فكر ميكردم تو هم با شـهرام همين عهد رو بستي و تمايل ما بـه هم فقط واسه يه مدت كوتاه هست وگرنـه من …… شراره نذاشت حرفشو ادامـه بده و گفت تو يه موجود پست و خبيسي تو يه آدم فريبكار هستي تو سزاوار مرگي ، كه شاهين اونو توي آغوش گرفت و گفت شراره من نميدونستم سكس تو با من از روي علاقه واسه زندگي مشتركه بلكه مثل تموم سكسهايي كه داشتم فكر ميكردم از تن و بدن من خوشت اومده يا از نوع كه باهات انجام ميدم لذت ميبري ، ببين شراره همونجوري كه اولين روز آشنايي بهم گفتي تو با شـهرام زن و شوهر هستيد آيا شـهرام رو دوست داري يا نـه ؟ شراره گفت خيلي دوستش دارم بـه اندازه تموم وجودم ميخوامش ولي استيل و پوزيشن سكسهاي تو بخصوص اون كير كلفت و بزرگت منو بـه خودش جذب كرده نميتونم ازش دل بكنم . شاهين گفت شراره جون تو حالا حالاها جا داري مثل من و بهتر از من زياد توي زندگيت ميان و ميرن تازه خود شـهرام سن و سالي نداره دوسال ديگه كيرش ميشـه دسته بيل و تنوع درون سكس رو هم خوب ميفهمـه ، ديدي تو و سمانـه رو با هم چطور كرد و چه حالي بهتون داد . شـهرام تازه كاره ابتداي راهه که تا چند وقته ديگه از من و كامران خان هم پيشي ميگيره ، برو عزيزم برو و شوهرتو رها نكن اول بايستي اونو داشته باشي بعد مردهاي ديگري كه واسه يه سكس آني ازشون خوشت اومده داشته باشي چون درون صورت رضايت هركدومتون ميتونـه با ديگران سكس كنـه واقعا ميگم شما برازنده همديگه هستيد و واسه هم ساخته شدين راستي راجع بـه اينكه بـه شـهرام قول دادي يكي از دوستاتو واسش جور ميكني واسه فردا برنامـه ريزي كن صاحب همون عكس رو مياي از همينجا با شوهرش سوار ميكني و ميبري من جريان رو واسشون توضيح ميدم كه اونجا خيط نكنن . بهم يه قول بده که تا ايران هستي با تفاق شـهرام بياين اينجا که تا من و تو سمانـه و شـهرام يه سكس چهار نفره توپ داشته باشيم . من سريع از خونـه زدم بيرون و اسلحه رو زير لباسم پنـهان كردم و رفتم سمت منزل دوستم و امانتي رو بهش دادم و برگشتم منزل وقتي اومدم شراره توي اتاق خوابش بود ، با روبوسي كردم و يه دست بـه كونش زدم گفتم درون چه وضعييتي خوش كونم ، م بـه آرومي گفت شراره تازه رسيدخونـه و خيلي هم رنگش پريده و ناراحت بـه نظر ميرسد منم زياد دور و برش نپلكيدم ، قربونت بره برو ببين ت چشـه اون با تو خيلي راحته ، گفتم اين مشكليه كه خودش بايد حلش كنـه ، زياد سخت نيست تو هم نگران نباش و زياد هم بهش گير ندي . رفتم سمت اتاق خواب و بهش سلام كردم و لباسم رو عوض كردم ، لبه تخت نشسته بود و سرشو پايين انداخته بود و مثل اينكه ميخواست چيزي بگه ولي خجالت ميكشيد منم چيزي نگفتم و رفتم سمتدر اتاق که تا برم كمك توي آشپزخونـه كه شراره صدام زد شـهرام چند لحظه بايست كارت دارم ، برگشتم و بهش گفتم الان موقع مناسبي واسه حرف زدن نيست شب موقع خواب بهترين فرصت واسه نگفته هاست ، شراره گفت ببين شـهرام من عزيز دل من خيلي مـهمـه بيا كنارم بشين كارت دارم ،در اتاقو كليد كردم و اومدم كنارش نشستم و گفتم بفرماييد ، شراره گفت ميخوام يه اعتراف پيشت بكنم و ازت هم عذرخواهي بكنم واسه اين چند روز كه همش بهت دروغ گفتم و تا حد بسيار زيادي هم ازت دور شدم و …… گفتم همـه اينـها رو ميدونم شراره من خوشگلكم من همـه چيز رو ميدونم نيازي بـه گفتن مجدد نيست اما يكي دو روز با خودت باش که تا خودت خودتو برگردوني نـه اينكه با حرفهاي شاهين و بي اعتنايي كه اون نسبت بهت نشون داد برگردي چون شاهين رنگ توي زندگي تو از اين بعد زياد مياد و قرار نيست هر دفعه من و تو دچار اين مشكلات بشيم . بـه بابا و هم چيزي نميگم تو هم بيشتر فكر كن و بعد با هم صحبت ميكني

از اتاق اومدم بيرون و رفتم يكراست پيش و شروع بـه اذيت كردنش كردم و به كونش دست ميكشيدم يا سينـه هاشو ميماليدم ، يهو برگشت و گفت توله سگ ولم كن حشري ميشم ها … راستي چند وقتيه احساس ميكنم بين تو و شراره شكرآب شده مثل اول داغ سكس نيستي ، گفتم مشكلاز خود شراره هست و الحمدالله كم كم داره حل ميشـه ، كمي سكسهاي متنوع توي روحيش اثر منفي گذاشته و سكس زده شده چند روزي باهاش نـه من و نـه بابا كاري نداريم . اميدوارم بـه طراوت و شادابي روزهاي اول برگرده . حالا اگه خوشگلم كاري داره كه من واسش انجام بدم درون خدمتشم كه گفت راستش شـهرام جون دلم واسه يه سكس گروهي تنگ شده ولي با اين صحبتهايي كه كردي نميشـه ديگه ، گفتم كون گنده من درست ميشـه شايد همين امشب شايد فردا شب ،نميدونم بايستي روحيه شراره رو ببينيم چه جوريه ؟ دم دماي غروب بود كه بابا اومد و من با سر بهش اشاره كردم طبقه بالا و خودم رفتم بالا بابا هم بعد از عوض كردن لباساش و خوش و بش با جون اومد بالا و من بـه بابا كليه ماجرا رو بجز اينكه نفر مقابل شراره شاهين بوده رو گفتم و بابا صورتمو بوسيد و گفت بهت حسوديم ميشـه عليرغم سن كمت ولي خيلي پخته عمل كردي واقعا برازنده شراره هستي و من هم امشب واستون يه خبر خوش دارم البته بعد از كردن يه كوس و كون توپ ، بعد با باباجون قرار گذاشتم كه زياد دور و بر شراره پيدامون نشـه و بذاريم اوضاع واسش عادي بشـه و خودش مثل سابق وارد جمع مون بشـه اونم قبول كرد و رفتيم پايين . سر ميز شام من گفتم بابا جون اجازه بدين يه پيشنـهاد بدم ، بابا گفت بفرما پسرم ، منم گفتم اتاق خواب شما ميشـه اتاق سكس و هركي دوست داره سكس كنـه از ساعت 11 شب بـه بعد ميره توي اون اتاق و آماده سكس ميشـه و هر شب هم ميتونـه اينكار ادامـه پيدا كنـه ، بابا گفت پيشنـهاد خوبيه خانم خانوما شما قبول داري خانوم گفت وقتي كه پاي كير و كوس و كون درميونـه از من نظر نخواين چون من سيري ندارم و همـه خنديديم بعد بابا رو بـه شراره گفت عروس گلم چي موافقي يا مخالف ؟ شراره گفت روي حرف پيش كسوتي چون شما كسي ياراي مخالفت داره ؟ بعد از شام همگي با خوردن آجيل و چاي و بحثهاي كوتاه مشغول بوديم كه بابا گفت قبلا بـه شـهرام جون گفتم درون اولين سكس گروهيمون يه خبر داغ دارم كه همون جا درون شروع سكس اعلام ميكنم كه اين خبر چيه ، همـه اصرار ميكردن كه تو رو خدا بگو و از اين التماسهاي زنانـه كه البته ميدونستن بابا آدم توداريه و تا وقتش نشـه چيزي نميگه من كمي احساس خواب آلودگي داشتم خيلي خسته بودم بعد از اونـهمـه تحمل فشار و رنج از قضيه شراره و شاهين و فارغ شدن و آسودگي خيالم آمادگي زيادي واسه يه خواب طولاني داشتم اين بود كه از همگي اجازه گرفتم و رفتم توي اتاقم و خوابيدم بعد از حدود نيم ساعت چشمام گرم خواب شده بود كه حضور يهنفر رو كنار خودم حس كردم ولي خوابمو بهم نزدم چون ميدونستم كسي نيست جز شراره ، خوابم برد و حوالي ساعت 1 بامداد از خواب بيدار شدم و احساس تشنگي زيادي بهم دست داده بود بلند شدم و خبري از شراره نبود ، خوشحال شدمگفتم حتما رفته توي اتاق سكس و بلاخره نتيجه داد و به جمعمون پيوسته ازاتاق بيرون اومدم ولي با صحنـه عجيبي روبرو شدم شراره از لابلاي درون اتاق سكس داشت داخل رونگاه ميكرد و با دستش لاي كوسشو ميماليد و تقريبا يواش يواش صداش داشت درون مي اومد ، آروم برگشتم بـه اتاقم و با سر و صدا كه يعني از خواب تازه بيدار شدم اومدم بـه سمت بيرون از اتاق و ديدم اثري از شراره نيست ، اما سايشو از بالا ديدم و معلوم بود رفته طبقه بالا ، منم رفتم سر يخچال و آب خوردم و رفتم سمت اتاق سكس ديدم بابا جون سر پا از كون بند كرده بـه و داره اونو از كون صفا ميده يه ياالله دادم و گفتم نيروي تازه نفس نميخواين كه گفت الهي قربون اين تازهنفس برم كه بيصبرانـه منتظر حضور كيرش اول توي دهنم بعد توي كوسم هستم و منم سريع شدم و همونجور كه بابا درون حال سرپا كونش ميذاشت خم شد و مثل يه بچه خوب كيرمو عين پستونك بدهن گرفت و شروع بـه سالك زدن كرد . بعد از مدتي سرشو آوردم بالا و از بابا خواستم چند لحظهكيرشو توي كون نگه داره که تا منم از جلو رو بغل كنم و كيرمو فرو كنم توي كوسش مثل بچه ها از جلوبغلش كردم و كيرمو كنار كير بابا ولي توي كوس ي جا دادم و و پيش رو شروع بـه گاييدن كرديم . توي اين حالت چون بسيار تازه بود واسه اين بود كه سريع بـه اوج لذت رسيد و با لرزشـهاي متوالي بهمون فهموند كه ارضا شده و چندتا جيغ بلند هم بـه نشانـه تمام و كمال بودن لذت كشيد و منو بابا هم شدت تلمبه هامونو بيشتر كرديم اول بابا آب كيرشو توي كون خالي كرد و كنار رفت و بعد از چند دقيقه هم من پوزيشنو عوض كردم و رو چهار چنگوله گذاشتم و كونشو فتح كردم و محكم که تا تخمام توي شكمشو پر ميكرد و داد من هم بالا رفت و همشو خالي كردم توي شكم و بيحال شدم وقتي كيرم از كون بيرون اومد برگشت و تموم كيرمو درون حالي كه مثل آدماي خوابيده بيحال شده بودم توي دهنش كرد و شروع بـه ليسيدن كرد ول كن كيرم نبود و شروع بـه مكيدنش كردتا حدي كه كيرم دوباره سيخ شد ، گفتم آخرش كار خودتو كردي كيرم دوباره بلند شد وقتي چشامو باز كردم از تعجب داشتم شاخ درون مي آوردم …………….
غير قابل باور بود اصلا فكرشم نميكردم با تن نازي هميشگي كه داشت موقع ساك زدن مثل اون وقتها آره خودش بود بلاخره تصميم خودش رو گرفته بود و به جمعمون برگشته بود …….. كيرم با ساك زدناش جون تازه اي گرفته بود و تا حالا اينقدر اونو تنومند نديده بودم . روزهاي زيادي درون انتظارش بودم که تا بلاخره بازگشتشو داشتم جشن ميگرفتم ، سرشو بلند كردم و واسه چندثانيه توي چشماش خيره شدم ، خيلي آروم بهش گفتم بخدا نوكرتم و بهش خوشامد گفتم و اونـهم فقط گفت واسه اين چند وقت معذرت ميخواد و دوباره افتاد بـه كيرو خايه هام و با حرص و ولع اونارو ميخورد و ليس ميزد منفجر شده بودم خون با فشار تموم درو رو بر كيرم رو پر كرده بود و ماهيچه هاي اونو منبسط كرده بود پوست كيرم مثل شيشـه شده بود و ديگه جاي بزرگ شدن نداشت آروم انگشتمو بـه كوسش رسونده ، خداي من مثل چشمـه آب از كوسش سرازير شده بود وضع اون از من خرابتر بود با يه چشمك بـه بابا اونو متوجه كردم كه بـه كوسش صفايي بده ولي بابا با علامت نفي سرش بهم فهموند كه امشب شب آشتيه و باتفاق اتاق رو ترك كردند و واسم يكي يه دونـه ماچ فرستادند . كيرمو از دهانش بيرون آوردم و رفتم وسط پاهاش و اول از همـه از بوي خوش وسط پاهاش و دريچه بهشتش فيض بردم بويي كه هميشـه منو مقلوب خودش ميكرد و عنان اختيار از كفم ميربود . با دو انگشتم دو طرف كوسش رو باز كردم و با زبونم شو كه حالا باندازه يه هسته خرما ورم كرده بود رو ليس ميزدم و گاهي هم ميمكيدم كه باعث شد سر و صداي شراره بالا بره و لذتشو از سكس صد چندان كنـه مثل مار بـه خودش ميپيچيد و وول ميخورد كم كم بهم التماس كرد كه اونو بكنم و كيرمو وارد بهشتش بكنم ، بهشت كه چه عرض بكنم كاش همچين كوسي نصيبتون بشـه كه ميدونم اكثر كوسهاي ايراني همينجورن ، اونوقت متوجه تعريف و تمجيدهاي من ميشيد . بلند شدم و پماد بي حسي بابا رو آوردم و كمي ازش روي كيرم ماليدم و بعد از حدود 3 که تا 4 دقيقه كه با ور رفتن بـه لبها و سينـه هاي شراره گذروندم كيرمو كامل آماده گاييدن اون بهشت كردم ، اولين باري بود كه از اين پماد استفاده ميكردم چون هميشـه اعتقادم بـه لذت درون سكس اين بود كه بايستي طبيعي سكس كرد که تا لذت واقعي رو برد ولي امشب فرق ميكرد دوست داشتم زمان بيشتري اون بهشت رو درون اختيار داشته باشم واسه همين از اون پماد استفاده كردم ، كيرم حسابي متورم شده بود ميتونم بـه جرات بگم دو که تا سه سانت بـه قطرش و بلنديش نسبت بـه دفعه قبل بزرگتر شده بود شراره هم متوجه اين موضوع شده بود بود حتي ازم پرسيد چه كردي اينقدر گونده شده منم گفتم هر چه كرده لباي تو كرده چون با ساك زدنت اينبلا بـه سر كيرم اومده و با هم خنديديم . منم سر كيرمو با كوسش تنظيم كردم و به آرومي كيرمو سروندم داخل كوسش بـه سختي كلشو تو كردم واقعا خودم متوجه شدم كه هم كوس شراره تنگتر شده بود و هم كير من بزرگتر چون مدتي بود شراره از كوس سكس نداشت و منم كه كيرم يهو گونده شده بود ، شراره گفت شـهرام جون آرومتر خيلي درد ميگيره و منم با كمي ملايمت و عقب جلوكردناي پياپي راه رو واسه ورود كيرم بـه كوسش با كمك لزج بودن كوسش هموار كردم و بعد از يكي دو دقيقه تموم كيرمو وارد كوسش كردم وقتي كيرم تمام و كمال تو كوسش رفت از شدت لذت شراره بازومو گاز گرفت و تموم ناخنـهاشو توي تنم فرو كرد و پاهاشو بـه دور كمرم حلقه كرد و اجازه تكون خوردن بهم نداد و بعد از چند ثانيه لرزشي شديد بـه تنش افتاد كه متوجه شدم خانوم ارضا شده و كمي بدنش شل شد ومن تونسم تلمبه هامو توي كوسش شروع كنم كه تازه با اومدن آب كوسش كيرم روونتر اون تو عقب و جلو ميشد ، بـه روشـهاي مختلفي از كوس گاييدمش بيشترين لذت از كوسشو موقعي بردم كه اونو روي شكم خوابوندم و يه بالشت نازك زير شكمش گذاشتم و كمي هم خودش كونشو داد بالا و منم كيرمو كردم توي كوسش احساس كردم سر كيرم با دريچه رحمش رو بوسي كرد با تموم قدرتم تلمبهميزدم كه براي بار دوم ارضا شد و همش ميگفت بكن تو رو خدا جوري منو بكن كه ديگه هوس كوس و كون بـه ديگري بـه سرم نزن من فقط مال توام قول ميدم بهت اين كوس و كون متعلق بـه تو ومال شماست بكن عزيزتر از جونم بكن منو و شروع بـه لرزيدن كرد ، درون حيني كه ميلرزيد كيرمو از كوسش درآوردم و چپوندم توي كونش چون داشت بي حال ميشد و در حين ارضا شدن بود ياراي مخالفت نداشت و تا دسته كيرمو كردم توي كونش و شروع بـه تلمبه زدن كردم و بعد از چند دقيقه پوزيشنمو عوض كردم و اون اومد روي شكم من و كيرمو توي كونش فرو كردم و روي كيرم بالا و پايين ميرفت خلاصه اونقدر بالا و پايين رفت که تا اينكه داشتم بـه اوج ميرسيدم و توي همون حالت نيمخيز شدم و كتفهاشو سفت گرفتم و اونو روي كيرم فشار دادم و تموم آبمو با فشار توي كونش خالي كردم كه با خالي شدن آبم توي كونش مجددا ارضا شد و هردومون بي حال شديم و كنار هم دراز كشيديم و نميدونم كي خوابم برد که تا اينكه با تكونـهاي شراره بيدار شدم و بعد از بوسيدن لبام بهم گفت بلند شو صبحانـه آمادست .
خيلي سرحال بودم بلند شدم و رفتم آبي بـه دست و صورتم زدم و اومدم كه صبحونـه بخورم ديدم بابا خونست و شركت نرفته سلام كردم و گفتم بابا جون قولت چي شد قرار بود خبر مـهمي رو بگي ولي … بابا گفت آره قرار بود بگم ولي شما دو نفر آنچنان مثل مار بهم پيچيديد كه دلم نيومد حالتونو دگرگون كنم ، الانم دير نشده بابا جون بشين که تا و شراره جون هم بيان بعد واستون ميگم ، خلاصه بعد از چيدن ميز صبحانـه بابا گفت يادتونـه گفته بودم املاك و مستغلات رو واسه فروش گذاشتم ، البته بجز اون چند قطعه زمين و ويلاهاي شمال ؟ گفت خوب يادمونـه آره ، بابا گفت ديروز همـه رو معامله كردم و تموم پولشو هم بـه حسابهاي ارزي شما دو نفر ريختم و كمي هم از سرمايه قبلي رو توي حساب خودمو تون گذاشتم باندازه اي كه که تا زنده هستيم محتاج كسي نباشيم . من گفتم بابا اين چه حرفيه كه ميزني مگه قرار نيست خارج كه رفتيم با هم زندگي كنيم ؟ بابا گفت نـه پسرم منو ت متعلق بـه اينجا هستيم اين شما هستيد كه بايستي بـه فكر آيندتون باشيد ، از من و گذشته ما بـه اينجا وابسته هستيم و در حالي كه رو توي بغلش فشار ميداد گفت پول بـه حساب نظام وظيفه هم واريز كردم جهت خريد خدمت سربازيت ،( اونوقتا يادمـه خدمت سربازي رو ميخريدند البته زمان مربوط بـه 5 که تا 6 سال پيشـه ) راستش يه لحظه بغض گلومو فشار داد و يهو گريه ام گرفت و همگي با هم گريمون گرفت و همديگه رو تو بغل گرفتيم ، بابا گفت كاش هميشـه مثل الان اينقدر با هم صميمي باشيم و واسه همديگه دلمون بسوزه ، بسه عزيزان من . من بايستي برم دنبال كارهاي متفرقه كه حالا حالاها كار داريم که تا شما دوتا دسته گل رو راهي اونور آب كنم . هنوز نميتونستم باور كنم كه بابا اينقدر از خود گذشته باشـه تقريبا سه قسمت از چهار قسمت ثروتش رو بـه من و شراره بخشيده بود . خلاصه روزها پشت سرهم سپري شد که تا اينكه يه روز بابا اومد و گفت شـهرام جون فردا واسه تحويل كارت معافيت بايستي بري حوزه نظام وظيفه ، اين هم تموم مدارك اخذ ويزاي شما دوتا فقط بعد از گرفتن كارت خدمتت بايستي جهت اخذ پاسپورت اقدام كني . گفتم بابا جون بلاخره ما عازم كدوم كشور هستيم انگليس يا آلمان ؟ بابا گفت هيچكدوم شما عازم كانادا هستيد و يه شركت تجاري بازرگاني اونجا با شراكت يكي از دوستانم واست تاسيس كردم و كسي هم نبايستي بفهمـه كه شراره ته و اونو بعنوان نامزدت معرفي كردم و اونجا كه رسيديد با هم ازدواج ميكنيد و ما هم هر چند وقت يكبار بهتون سر ميزنيم . حدود دو سه ماهي گذشت که تا مـهياي سفر شديم ، باورمنميشد اينقدر دل كندن سخته از همـه چيز و همـه كس بكنيم و بريم اونور دنيا ، ولي شد بلاخره رفتيم و الات فرزند بزرگ من و شراره 4 سال داره كه يه پسر گل بـه اسم سهراب و يه فرزند ديگمون 2 سالشـه بـه اسم شيرين ، راستش که تا حالا موفق نشده كه بتونيم بريم ايران ولي بابا و هر 6 ماه يكبار ميان اينجا و حدود يكماه ميمونن و ميرن و از زمان خارج شدن ما از ايران که تا الان زوج شونو با شاهين و سمانـه حفظ كردند و تقريبا ميشـه گفت ديگه م زن شاهينـه و سمانـه هم زن بابا كامرانمـه و هر روز درون كنار هم سكس ميكنن ولي منو شراره اون همـه سكس رو فقط که تا حد يك خاطره نزد خودمون نگهداشتيم و تا الان هم با هيچ كس ديگه اي غير از مواقعي كه بابا و ميان و باهاشون سكس ميكنيم با ديگري سكس نداشتيم .

دوست‌داشتن:

دوست داشتن در حال بارگذاری...

This entry was posted on ژانویـه 18, 2008 at 8:42 ب.ظ. and is filed under پدر و . You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed. You can leave a response, or trackback from your own site.




[ خانوادگی ما | داستان های ایرانی! منو جووون اوف]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 10:07:00 +0000